نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





درس رياضي را چگونه مطالعه كنيم

درس ریاضی را چگونه مطالعه کنیم؟

 

روش مطالعه پسختام :

روش مطالعه ی پسختام از معروف ترين روش هاى بهسازى حافظه و از جمله روش هایی است که امروزه به بسیاری از دانش آموزان و دانشجویان در سراسر دنیا توصیه می شود. مراحل این روش به شرح زیر است:

 

1-     پیش خوانی :

 

یعنی درسی را که قرار است فردا در کلاس تدریس شود، امشب بخوانیم.

سؤال : روزنامه وار بخوانیم یا امتحان وار؟

-       هیچ کدام. آن مطلب را بخوانید. درست مثل موقعی که کاتالوگ یک وسیله ی برقی جدید را می خوانید تا از نحوه ی کار با آن سر در بیاورید.

مزیت پیش خوانی :

حتما برای شما اتفاق افتاده است که پاسخ های برگه ی امتحانی را چند بار مرور کرده اید سپس آن را تحویل داده اید ولی بعد مشاهده می کنید که در برخی قسمت های ساده نظیر علامت + یا و ... بی دقتی کرده اید. دلیل چنین اتفاقاتی این است که ما به مطالب آشنا چندان توجه و دقت نمی کنیم. ولی در پیشخوانی عکس این موضوع اتفاق می افتد یعنی به دلیل نا آشنا بودن مطلب دقت و توجه ما افزایش      می یابد.

 

2-     سؤال کردن :

 

پس از پیش خوانی لازم است دو نوع سؤال برای خود طرح کنیم:

الف) سؤالاتی که پاسخ آن ها را می دانم

ب) سؤالاتی که پاسخ آن ها را نمی دانم. 

مثلاً در درس مورد نظر نوشته شده است : « ... طرفین رابطه را در x ضرب                                                             

می کنیم.( ) ...»

در اینجا شما متوجه نمی شوید چرا ( ) است. بنابراین پاسخ این سؤال مبهم است و در دسته ی سؤالاتی که پاسخ آن را نمی دانید قرار می گیرد.

فردا که به مدرسه می روید هنگام تدریس دبیرتان توجه شما بیشتر معطوف درس است چون              می خواهید جواب سؤالاتی را که در ذهن تان است بگیرید.و پس از اتمام درس می توانید بقیه ی سؤالات مربوط به این مطلب را در همین جلسه بپرسید واشکالاتتان را برطرف نمایید.

نکته ی قابل توجه این است که اشتباهات ما بیش تر در ذهن و حافظه مان می ماند ( مانند اشتباهاتی که در برگه ی امتحانی ما رخ داده است و تا مدت ها در ذهن ما باقی است). از این رو اشتباهات ادراکی و سؤالات و ابهاماتی که در پیش خوانی داشته ایم به ثبت مفاهیم در ذهن و حافظه ی ما کمک شایانی         می نماید.

همچنین پیش خوانی و طرح سؤال باعث می شود ما در کلاس کم تر صحبت کرده، تمرکز بیش تری داشته باشیم.

 

3-     خواندن :

 

4-     تفکر :

 

حتی اگر دو مرحله ی قبل را به خوبی اجرا نکردید.بهترین کار حل نمونه سؤالات کتاب درسی است. اگر پاسخ تمرینات کتاب درسی تان را به خوبی می دانید به سراغ نمونه سؤالات امتحانی کتب دیگر بروید.

این روش آماده سازی تدریجی برای امتحان است و شما را به خودآموزی سوق می دهد.

5-     از بر گفتن :

بعد از خواندن، مطلب به حافظه ی کوتاه مدت شما می رود.می بایست 2 ساعت بعد از خواندن، یک روز بعد، یک هفته یا 10 روز بعد دوباره مطلب را از بر بگوییم تا پس از حدود یک ماه آن مطلب به حافظه ی بلندمدت ما برود.

برای نظم بخشیدن به این کار می توانید از جعبه ی « لایتنر» یا جعبه ی « بهیاد» استفاده کنید. البته این جعبه ها به درد دانش آموزان منظم و اهل برنامه ریزی دقیق می خورد.

 

6- مرور

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 23:41 | |







كد تقلب بازي جي تي آي 4

 

 abitdrieg     هوای آفتابی

ahairdresserscar  ترافيک کم

airshipپرواز قایقها

alovelydayبهترين آب و هوا

apleasantdayهوای خوب

aspirineسلامتی

betterthanwalkingاتومبيل مخصوص گُلف

bigbangانفجار تمامی اتومبيل ها

booooooringتامی مست ميشود

cantseeathingهوای مه آلود

catsanddogsهوای طوفانی

certaindeathتامی سيگار بکشد

chasestat؟؟؟

cheatshavebeencrackedتبديل شدن به ريکاردو دياز

chickswithguns؟؟؟

comeflywithmeاتومبيل پرواز ميکند

deepfriedmarsbarsتامی چاق ميشود

fannymagnetتشکيل باند خيابانی تامی

fightfightfightمردم با هم دعوا ميکنند

foxylittlethingتبديل شدن به مرسدس

getthereamazinglyfastاتومبيل رالی ۱

gettherefastشورولت کامارو

gettherequicklyاتومبيل رالی قديمی ۱

getthereveryfastindeedاتومبيل رالی ۲

greenlightتمامی چراغها سبز ميشوند

gripiseverythingدست فرمان تامی بهتر ميشود

hopingirlمردم سوار وسيله شما ميشوند

icanttakeitanymoreمردن

idonthavethemoneysonnyتبديل شدن به سانی فورلّی

ilooklikehilaryتبديل شدن به هيلاری کينگ

iwantitpaintedblackتمامی وسائط نقليه مشکی ميشوند

leavemealoneستارهای شما کم ميشوند

lifeispassingmebyزمان سريعتر ميگذرد

loadsoflittlethingsتغيير اندازه چرخها

looklikelanceتبديل شدن به لَنس وَنس

miamitrafficمردم خطرناک رانندگی ميکنند

mysonisalawyerتبديل شدن به کِن روزنبرگ

nobodylikesmeمردم شما را کتک ميزنند

nuttertoolsسلاح های مدرن

onearmedbanditتبديل شدن به فيل کاسادی

onspeedبازی تند ميشود

ourgodgivenrighttobeararmsمردم به مسلّح ميشوند

panzerتانک

preciousprotectionجليقه ضد گلوله

professionaltoolsسلاح های حرفه ای

programmerتامی لاغر ميشود

rockandrollcarتبديل شدن به ليموزين

rockandrollmanتبديل شدن به جِز تورنت

rubbishcar؟؟؟

seawaysاتومبيل ميتواند روی آب حرکت کند

stilllikedressingupتغيير شکل

thelastride؟؟؟

thugstoolsسلاح های کلاسيک

travelinstyleاتومبيل رالی قديمی ۲

weloveourdickتبديل شدن به ديک

wheelsareallindeedاز کلّ اتومبيل فقط چرخ ها نمايان باشد

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:36 | |







طالع بيني از روي حرف اول اسم شما

طالع بینی از روی حرف اول اسم شما
طالع بینی انسانها و شناخت خصوصیات آنها از روی حرف اول اسم آنان!!!!
توجه : در این روش به دلیل وجود نداشتن حروف "گ.پ.چ.ژ"باید به جای این حروف معادل فارسی آنما را قرار دهید .مثال : (ژچ گ)=ج (پ)=ب.
الف: خوش اخلاق و خوش رفتار و در باطن میانه رو و با همه ملاحظه کند و خونگرم میباشد و با همه کس زود صمیمی میشود ودر زندگی در جنگ و جدال و گفتگو به سر میبرد و پیراهن سیاه بر او نامبارک می باشد و محنت بسیار می کشد و هر چه را طلب کند زود بیابد و مریضی وی همیشه در باد قولنج گردن وپهلو می باشد.
ب : فردی خوش قیافه و زیبا وبا محبت و رفیق باز و همیشه مغرور و جیب او خالی و قدر مال دنیا را نداند.
ج : فردی باشد زیبا و خوش اخلاق وبا محبت و او همیشه از مریضی شکم رنج میبرد و این مریضی هر چند وقت یکبار اشکار میشود و دو وجه دارد یا سیاه چهره و قوی استخوان یا سفید پوست و بزرگ اندام و همیشه سرگردان واشفته می باشد و از کار خود حیران است.
د: او فردی با دیانت و پر فکر وبشاش و زیبا چهره و جنگجو است و قدر مال دنیا را نمی داند و همیشه در حال ترقی می باشد.
ه : او فردی است که همیشه اطرافیان را امر و نهی کند و زیبا چهره وتند خو و اتشی مزاج و طبع او گرم میباشد.
و: فردی است که همیشه به دیگران کمک می کند و گاهی مغرور میشود و زبان بد پشت سر او باشد و دیگران بدی او را میگویند.
ز: زیبا و خوش اخلاق و با محبت و خونگرم و در هر کاری مقرراتی است و در زندگی برای او سحری می کنند و در زندگی شکست بزرگی می خورد و همیشه از درد سر و زانو در عذاب میباشد و نسبت به زندگی دلسرد می گردد و حیران و سر گردان میشود.
ت: او فردی است خوش جهره و خوش اخلاق کم خواب و هرگاه مرتکب گناه میشود سریع توبه میکند و اگر دل کسی را برنجاند بسیار نگران و در پی ان است که دلجویی کند و همیشه احساس تنهایی عجیبی در خود دارد.
ث: فردی است ثابت قدم و پر اراده و در هر کاری ثابت قدم می باشد خوش اخلاق و پر عقل است و پیشانی او پهن میباشد و در زندگی هرگز محتاج نخواهد شد.
ح: او فردی زیبا و خوش اخلاق و حق گو و کینه ای و حرف را در دل نگه دارد و همیشه در بحث و جدل وجنگ به سر میبرد.
خ: فردی است زیبا چهره با چشمانی درشت با محبت و مقرراتی و هر چه سعی میکند رزقش بسیار شود موفق نمی شود و او فردی است عشقی و تنبل و کاهل در کارها و باید این کار را ترک کند تا در زندگی موفق و سر بلند شود.
ر: او فردی است خوش اخلاق میانه رو و اتشی و همیشه اطرافیان در پشت سر او بد گویی کنند و او فردی است طمعکار و زیبا چهره وخوش گذران و اگر ایمان خود را حفظ کند به هر مقام و منزلتی که بخواهد میرسد و دست او همیشه از پول دنیا تهی است.
س : او فردی میباشد پر استعداد و با ذوق و سلیقه و همیشه بهترین اجناس را انتخاب می کند و بسیار مغرور ومتکبر میباشد و هر کاری که میل داشت انجام میدهد و با اطرافیان خود در نزاع و لجبازی بسر میبرد فردی باشد اتشی مزاج و همیشه در چشم اهل واعیان پر هیبت به چشم میاید.
ش: او فردی است مشفق ومهربان و جنگجو و عصبانی و خونگرم و زبان او تلخ است و هر چه در دنیا به او ضرر برسد از دست و زبان خود میخورد و اگر زبان خود را نگه دارد از بلا محفوظ میماند و بسیار لجباز است.
ص : فردی است حرف شنو و دهن بین و هرکس هر حرفی را با او در میان بگذارد سریع باور میکند نترس و خشن و خوش اخلاق و با محبت و همیشه در حال ترقی و فکر میباشد.
ض : او فردی است خوش اخلاق و زیرک ودانا وکینه توز و همیشه نگرانی خود را در ظاهر بروز نمیدهد و پیشانی او پهن است و کمان ابرو دارد و در کارها بسیار دقیق میباشد و هرگز یاد خدا را فراموش نمی کند و به دنبال هر کار زشتی توبه می کند و فردی زرنگ است.
ط :او فردی است پاک و خوش اخلاق و عشقی و خوش گذران و خو نگرم و پیراهن سیاه براو خوشایند نیست و دوستی بسیار میکند.
ظ : او فردی است که ظاهر و باطنش یکی است و خشک ومقرراتی میباشد و اطرافیان پشت سر او بد گویی کنند و قدر مال دنیا را نداند و در سینه و اعضا خالی دارد که نشان اقبال است و دنبال دوست رود و خواهان ان است که با دوستان تفریح کند.
ع : او فردی باشد بلند مرتبه و پر گذشت و خوش اخلاق و بخشنده و مقرراتی وخشک و او هرگز قدر مال دنیا را نمیداند و در دوستی با دیگران پاینده و متعصب و در اول زندگی رنج بسیار کشد و قدر مال دنیا را نداند.
غ: زیبا چهره با گذشت و خشک و مقرراتی و احساس نا امیدی کند در فکر میرود و به گذشته واینده خود می اندیشد دانا وعالم است و زندگی را با صلح وصداقت دوست دارد.
ف : او فردی است اتش مزاج و تند خو و جاهل و زیبا چهره و جنگ جو و خون گرم و نترس از ناحیه هر چند وقت یک بار مریض و رنج میکشد و در زندگی چند بار شکست میخورد ولی در اینده به مقام و منزلت خوبی میرسد.
ق: فردی است قادر وتوانا و زیرک و دانا و در هر کاری نقشه بسیار میکشد و موفق میشود هم زیباست و هم خوش اخلاق و فردی است خوش گذران و قدر مال دنیا را نداند و گاه گاهی با ملایمت و یا خصومت برخورد میکند.
ک: او فردی است زیبا وخوش اخلاق و زیرک و دانا و زیرک و خشک و مقرراتی و زبان او تلخ است و همیشه دیگران از زبان او در عذاب میباشند با یک کلمه حرف دیگران را برنجاند و همیشه در حال ترقی و فعالیت باشد.
ل: فردی است زیبا چهره و خوش اخلاق و یکدنده و همیشه جدایی اختیار کند و غرور خاصی دارد قدر مال دنیا را نمی داند و همیشه متعصب اطرا فیان نزدیک خود میباشد.
م : خوش اخلاق و با محبت و خون گرم ونترس و همیشه اطرافیان پشت سرش بد گویی کنند و در روبرو از او تعریف و تمجید کنند او فردی باشد خوش چهره و چشمان درشتی دارد و در کارهای خود همیشه کاهلی دارد و زود عصبانی میشود و سریع خاموش میشود عشقی میباشد و در تمام کارها تقاضای کمک کند.
ن: او فردی است زیبا و خوش اخلاق و کینه توز و دم دمی مزاج میباشد گاهی اوقات بسیار خوب و گاهی اوقات بسیار بد و مقرراتی وخشک میشود همچون قاضی میباشد ودر حقوق خود ودیگران به میزان برخورد کند.
ی :او فردی است پر فکر وزیبا و با هر کس در افتد بر او غالب گردد دم دمی مزاج میباشد و گاهی بسیار خوب و گاهی بسیار خشک و مقرراتی است او فردی است چهار شانه و از مریضی شکم گاه گاهی رنج میبرد.


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:33 | |







تونل وحشت روح وجن

روح و جن

از جن نترسید " كاری كنید جن از شما بترسد

تونل وحشت

 

سالها پیش در شهر سن دیگو از ایالات متحده پسربچه فقیری در روبروی شهر بازی

در زیر باران ماه نوامبر مشغول گلفروشی بود. روز شکرگذاری بود و

همه مشغول جشن و پایکوبی بودند. پسرک که فرانک نام داشت با حسرت

به بچه هایی که همراه پدر و مادرشان با شادی به شهر بازی میرفتند نگاه میکرد.

از شدت سرما نوک دماقش سرخ شده بود و میلرزید.هیچکسی ازش گل نمیخرید.

تا اینکه یک ماشین گرون قیمت کنارش ایستاد و . . .

 

سالها پیش در شهر سن دیگو از ایالات متحده پسربچه فقیری در روبروی شهر بازی

در زیر باران ماه نوامبر مشغول گلفروشی بود. روز شکرگذاری بود و

همه مشغول جشن و پایکوبی بودند. پسرک که فرانک نام داشت با حسرت

به بچه هایی که همراه پدر و مادرشان با شادی به شهر بازی میرفتند نگاه میکرد.

از شدت سرما نوک دماقش سرخ شده بود و میلرزید.هیچکسی ازش گل نمیخرید.

تا اینکه یک ماشین گرون قیمت کنارش ایستاد و از پشت پنجره یک زن خوشرو

با شادی گفت: تنکسگیوینگ مبارک پسر کوچوله من کل گلارو میخرم.

پسرک از شدن خوشحالی داشت در پوست خود نمیگنجید.

و دسته گلو به آن زن داد و زن هم چند دلار بهش داد و با لبخندی خداحافظی کرد و رفت.

فرانک با شادی و با تمام قدرت اسکناسها رو در دستش مچاله کرد و بسمت شهر بازی

قدم برداشت. همان لحظه صدایی از آنور خیابان بگوشش رسید:

هی فرانک کجا میری؟

فلیپ که یجورایی صاحب کارش بود و پولایی که جمع میشد و میگرفت و در عوض

یک جای کوچک مثل یه زیر زمین به بچه هایی مثل فرانک میداد.

فرانک که به آروزش نزدیک شده بود و نمیخواست کسی مانعش بشه شروع به دویدن

کرد و فلیپ هم با عجله بدنبالش دوید اما صدای مهیب ترمز یک ماشین بگوش رسید.

فرانک با تردید و عجله نگاهی به پشت سرش کرد و جسد غرق خون فلیپو دید.

نفس راحتی کشید و به داخل شهر بازی رفت.

زرق و برق چرخ و فلک او را جذب کرد چرخ فلکی که همیشه از دور میدیدش

و همیشه آرزوی سوار شدنش را داشت حالا به آروزش رسیده بود و سوار بر آن

تمام شهر رو میدید خلاصه تمام پولش رو خرج کرد و نصف وسایل شهر بازی رو سوارشد.

تا اینکه به نزدیک در خروجی رسیده بود که صدای جیغ بچه هایی که کنار

یک قطار کوچک و زیبا ایستاده بودند توجهش رو جلب کرد: نه مامان میترسم من نمیامو...

در بالای سر آنجا یک قسمت تپه مانندی بود که بروی تابلویی که جلوی ورودیش

آویزون شده بود نوشته بود: تونل وحشت!

فرانک که احساس غرور میکرد و میخواست برتری خودش رو نصبت به

آن بچه ها ثابت کنه با افتخار به سمت آن قطار گام برداشت و خواست سوار بشه

که یادش افتاد دیگر پولی برایش نمانده. اما نمیتوانست دل از آن تونل جالب بکند.

یواشکی و دور از چشم دیگران از در ورودی تونل داخل شد و بروی ریلها

آرام قدم برداشت درو دیوار آنجا پوشیده از تار عنکبوت با چراغونی و پوشیده از

اسکلت و تابوت بود. فرانک بمدت چند دقیقه کوتاه بروی ریلها قدم زد تا اینکه صدای

حرکت قطار بروی ریل اورا بخود آورد اما دیگه دیر شده بود همان لحظه یکی از مجسمه ها

که با ثانیه شمار کار میکرد از تابوت به بیرون آمد و خنده ای کرد که باعث شد فرانک

از ترس به عقب پرت بشه و پایش به ریل گیر کنه همان لحظه قطار نزدیک و نزدیکتر میشد.

از شدت صدای جیغ و خنده و همهمه کسی حواسش به فرانک کوچولو که بروی ریل

ولو شده بود نبود و قبل از اینکه فرانک جیغ یا حرفی بزنه قطار باهاش برخورد کرد و

بعلت کوچک بودن جسه اش زیر چرخها خورد شد و خونش ریلو پوشوند.

در حین حادثه قطار تکان کوچکی خورد که باز هم متاسفانه کسی متوجه نشد.

جسم فرانک هم بدلیل ساییده شدن با زیر قطار و ضریف بودن زیر ریلها به داخل

خاک بصورت خرد شده فرو رفت و دفن شد.

چند سال بعد هر سال شب تنکسگیوینگ داخل آن شهر بازی یک حادثه اتفاق می افتاد.

از واژگون شدن قطار تا کنده شدن اتاقکهای چرخ و فلک و...

حالا امسال کسانی که آنجا کار میکردند و از قضایا باخبر بودند منتظر حادثه ای تازه بودند.

اما همان روز یک خانواده از فلوریدا به سن دیگو اسباب کشی کردند.

و بی خبر از حوادث شهر بازی با شادی هرچه تمام تر شبانه راهی شهر بازی شدند.

عده ای از خانواده ها هم که از قضایا بی خبر بودند و یا اینکه این چیزا

رو خرافات میدونستند هم آمده بودند.

در آسمان نورافشانها می رقصیدند و موزیکهای شاد فضا رو پر کرده بود.

برق نورافشانها در چشمان شاد بچه ها سوسو میزد.

و هرکدام با یکی دو تا بادکنک سوار وسایل بازی شده بودند.

و هیجان انگیزترین وسیله آنجا قطار تونل وحشت کمترین بازدیدو داشت.

عده ی کمی از بچه ها که میخواستند خودی نشان بدند با غرور سوار شده بودند

و با نگاهی تحقیر آمیز به دیگر همسن و سالیانشان که دست در دست والدینشون

با نگاهی نگران نگاهشون میکردند عبور کردند.

قطار شروع به حرکت کرد و به داخل تونل رفت نور قرمز رنگ ضعیفی در دل تاریکی

سایه انداخته بود. چند لحظه بعد در یک لحظه برق قطع شد و همه جا تاریک شد

صدای جیغ بچه ها و شهربازی رو پر کرده بود.

داخل تونل عده ای با استفاده از فندکهایشان نور زرد رنگ ضعیفی ایجاد کردند.

همان لحظه گلهای رز که پر از خون بود بر سر سواران قطار ریخت.

همه متعجب و نگران به همدیگه نگاه میکردن.

از جلوی واگن اصلی یک جسد از خاک بیرون زد.

پیرمردی جسد گونه با صورتی اسکلتی جلوی اولین واگن ایستاد و باعث شد

شدت فریادها و جیغها بیشتر بشه.

اولین واگن شامل چند پسر جوان بود که صورت هرکدام وحشتزده تر از دیگری بود.

فرانک که حالا برگشته بود تا انتقام بگیرد بدون هیچ رحمی با دو دستش گردن نفر

اولو بطرظ فجیحی شکست و نفر دومو به درون طابوتی که زیر یک مجسمه بود انداخت

و کله ی نفر سومو با دستهای اسکلتیش خورد کرد.

نفر دوم که زیر طابوت افتاده بود شمشیر مجسمه رو برداشت و بسمت فرانک حمله کرد.

و شمشیرو بر سر جمجمه ای فرانک فرود آورد اما شمشیر پودر شد و ریخت زمین!

سپس فرانک با یک مشت که بصورت نفر دومی زد وسط صورت پسر حفره ای ایجاد کرد.

و بینی و دهن و چشم و.. از پشت کلش بیرون ریخت و درجا مرد.

مردم سوار بر واگن قبلی بدو بدو از واگن پیاده شدند و بسمت در خروجی تونل رفتند.

اما با فریاد گوشخراش فرانک سقف تونل فرو ریخت و همه زیر آوار موندند.

فرانک از زیر آوار به آسانی بیرون آمد.

اکثر مردم از ترس در حال فرار بودند اما در خروجیهم بسته بود و مردم زندانی شده بودند.

فرانک بسمت چرخ و فلک بزرگ شهر بازی رفت و با فشردن اهرم وسط چرخ و فلکو بر سر

مردمی که داخل محوطه بودند فرود آورد.

و همه زیر چرخ لک له شدند و مردند.

خانواده باسترز که از شهر فلوریدا آمده بودند در بیرون شهر بازی شاهد این اتفاقات بودند.

و برای خبر کردن پلیس بسمت اولین پاسگاه حرکت کردند.

اما درست جلوی ماشینشون فرانک با صورتی خندان ایستاده بود و با مشتی که بروی

کاپوت زد جلوی ماشین بطور فجیحی غر شد و و ماشین چپ شد و با چند چرخش خورد

و وسط خیابان پهن شد.

سپس بسمت کوهستانهای پشت شهر بازی رفت و در دل جنگل محو شد

چند ساعتی رفت تا به یك قبرستان خراب شده و داغون رسید.

از روی هر سنگ قبری كه رد میشد سنگش ترك میخورد

یا خورد میشد تا اینكه به یك قبر عجیب رسید.

همین كه آمد پایش را روی سنگ بزارد یه دست از خاك بیرون زد و

پاشو گرفت و باعث شد فرانك بزمین بافتد و چشمش به نام

صاحب قبر بیفتد. اون اسم چیزی نبود جز: مانیك آرتود!

سپس دست دیگری از قبر بیرون زد و مانیك با همان صورت

وحشتناك و همان خنده ی همیشگیش بیرون آمد.

با حالتی مرموز گفت: تو كی هستی

فرانك با صدای روح مانندش گفت: فرانك كیتون

مانیك گفت: تو قمرو من چیكار میكنی؟

فرانك گفت: داشتم رد میشدم از اینجای مسخره

[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:32 | |







داستان واقعي روح وجن

روح و جن

از جن نترسید " كاری كنید جن از شما بترسد

یه داستان خیلی باحال پیدا كردم و واستون گذاشتم.عجیب ولی واقعی.برو تو ادامه مطلب ...

زن جوان وقتی پس از ماهها آزار واذیت توسط جن ها ناچارشد تن به خواسته های آنها بدهدو با چشمانی اشکبار در دادگاه کرج حاضر شد. این زن و شوهر جوان پس از چند سال زندگی برای اینکه زن جوان از شکنجه ها و آزار واذیت جن ها نجات یابد طلاق گرفت . 21 تیر ماه سال 1383 زن وشوهر جوانی در شعبه 17 دادگاه خانواده کرج حاضر شدند و درخواست شان را برای طلاق توافقی به قاضی اکبر طالبی اعلام کردند . شوهر 33 ساله این زن به قاضی گفت : من وهمسرم از اول زندگی مان تا حالا با هم هیچ مشکلی نداشتیم ولی حالا با وجود داشتن دو دختر 10 و2 ساله به خاطر مشکلاتی که همسرم به آن مبتلا شده است ناچار شده ایم که از هم جدا شویم. مرد در ادامه حرفهایش گفت : هر شب جن ها به سراغ زنم می آیند واو را به شدت آزار واذیت می کنند من دیگر نمی توانم زنم را در این شرایط ببینم . زن جوان به قاضی گفت : 13 ساله بودم که در یک محضر در کرج مرا به عقد همسرم که 9 سال از من بزرگتر بود در اوردند . درست یک هفته بعد از عقدمان بود که خواب های عجیبی را دیدم .در عالم کودکی بودم و معنای خواب ها را نمی فهمیدم ولی اولین خوابم را هرگز فراموش نمی کنم . آن شب در عالم رویا دیدم که چهار گربه سیاه و یک گربه سفید در خانه مان آمده اند. گربه های سیاه مرا به شدت کتک می زدند ولی گربه سفید طرفداری مرا می کرد و از آنان خواست که کاری به من نداشته باشند از خواب که بیدار شدم متوجه خراش ها و زخمهایی روی بدنم شدم که به آرامی از ان خون بیرون می زد .

دیگر ترس مرا برداشته بود حتی روزها وقتی جلوی آینه می رفتم گربه ها را درچشمانم می دیدم . از آن شب به بعد جنگ وجدال های من با چند گربه ادامه پیدا کرد . ( جنها در عالم انسانها و در کوچه و بازار ، معمولا به شکل گربه سانان ظاهر میشوند . البته به هر شکل دیگری هم که بخواهند،متوانند ظاهر بشوند ) در این مورد ابتدا با هیچ کس حرفی نزدم وتنها خانواده من و خانواده او جای زخمها را می دیدند دوران عقد 9 ماه طول کشید چون این شکنجه ها ادامه داشت خانواده ام مرا نزد یک دعانویس در ماهدشت کرج بردند او در کاسه آبی دعا خواند و بعد کاسه را کنار گذاشت به آینه نگاه کردم گربه ها را دیدم آن مرد دعانویس دست وپای گربه ها را با زنجیر بسته بود بعد از آن به من گفت باید چله نشینی کنی وتا چهل روز از چیزهایی که از حیوانات تولید شده استفاده نکنی تا چند روز غذا رشته پلو و عدس پلو می خوردم و این مساله و دستوراتی را که او داده بود رعایت کردم اما روزهای بعد پدر شوهرم که خسته شده بود اجازه نداد که این کار را ادامه بدهم . بعد از جشن عروسی ما، آن گربه ها رفتند .جای دیگر یک گربه سیاه با دوغول بیابانی که پشت سر او حالت بادی گارد داشتند سراغم آمدند .

غولها مرا می گرفتند و گربه سیاه مرا می زد . من با این گربه 5 سال جنگیدم تا اینکه یکی از بستگانم ما را راهنمایی کرد تا مشهد نزد دعانویسی برویم. دعانویس مشهدی از ما زعفران - نبات -پارچه و کوزه آب ندیده خواست. او به کوزه چاقو می زد زمانیکه ما از خانه او خارج می شدیم ناگهان کوزه را پشت سرم شکاند و من ترسیدم .او گفت جن ها را از بین برده است . همان شب گربه بزرگ سیاه در حالیکه چوبی در دست داشت به همراه 13 گربه کوچک سراغم آمدند و مرا به شدت کتک زدند حال یک گربه تبدیل به 14 گربه شده بود .باز بستگان مرا راهنمایی کردند سراغ دعانویس های دیگری برویم. در قزوین پیر مردی با ریش های بلند. در چالوس پیر مردی .در روستای خاتون لر. در تهران و.... حتی 40 هزارتومن پول دادیم و دعا نویسی از اطراف اراک به منزلمان آوردیم و 250 هزار تومن از ما دستمزد خواست اما او که رفت همان شب باز من کتک خوردم.

در این 12 سال 10-15 میلیون تومن خرج کردیم اما فایده ای نداشت. حتی در بیمارستان نزد چند روانپزشک رفتیم ولی کاری از دستشان بر نیامد. چاقو قیچی سنجاق هرچه بالا سرم گذاشتم نتیجه نداشت. حتی دعا گرفتم. جن ها کیف دعا را برداشتند و چند روز بعد کیف خالی را در گردن دخترم انداختند . گربه سیاه به اندازه یک میز تلویزیون بود او روی دو پا راه می رفت بینی بزرگ قرمز و گوشهای تیز و چشمان براقی داشت و مثل آدم حرف می زد اما گربه های کوچک چهار پا بودند و جیغ می کشیدند.از زندگی با شوهرم راضی بودم و همدیگر را بسیار دوست داشتیم . اما جن ها از من می خواستند که از همسرم جداشوم .اوایل فقط شب ها آنها را می دیدم اما کم کم روزها هم وارد زندگی ام می شدند . گربه بزرگ مرا بسیار دوست داشت وبا من حرف می زد به من می گفت از شوهرت طلاق بگیر او شیطان وبد دهن است به تو خیانت می کند . شبها که شوهرم می خوابید آنها مرا بالای سر شوهرم می بردند به من می گفتند اگر با ما باشی و از همسرت جدا شوی ارباب ما میشوی اما اگر جدا نشوی کتک خوردنها ادامه دارد . آنها دو راه پیش پایم گذاشتند به من گفتند نزد دعانویس نرو فایده ای ندارد فقط یا از همسرت جدا شو و یا با ما بیا . آنها شب ها مرا بیرون می بردند وقتی با آنها بودم پشتم قرص بود و از تاریکی نمی ترسیدم چون از من حمایت می کردند . آنها مرا به عروسی هایشان می بردند فضای عروسی هایشان سالنی تمیز شفاف و مرتب بود در عروسی هایشان همه نوع میوه بود در عروسی ها گربه بزرگ یک سر میز می نشست ومن سر دیگر میز و پذیرایی آنچنانی از میهمانان می شد آنها به من طلا و جواهرات می دادند .

در حالیکه ساز ودهل نمی زدند اما صدای آن به گوش می رسید در میهمانی ها همه چیز می خوردم و خوش می گذشت اما وقتی پای حرف می رسید آنها مرا به شدت کتک می زدند فضایی که مرا در آن کتک می زدند با فضای عروسی شان زمین تا اسمان فرق داشت . محله ای قدیمی مثل ارگ بم با اتاق های کوچک در فضایی مه آلود و کثیف که معلوم نبود کجاست در آن فضا فقط گربه بزرگ روی صندلی می نشست و گربه های کوچک همه روی زمین روی کول هم سوار بودند بیشتر ساعاتی که مرا کتک می زدند 3 صبح بودحدود 2 ساعت مرا می زدند اما این دو ساعت برای شوهرم شاید 20 ثانیه می گذشت او با صدای ناله های من بیدار می شد و می دید از زخم ها خون بیرون می زند . زخمها رابا بتادین ضد عفونی می کردم وقتی گربه بزرگ مرا می زدجای زخمها عمیق بود اما تعداد زخمها کمتر بود . گاهی که او نمی زد وبه گربه های کوچک دستور می داد آنها خراشهای زیادی به شکل 7 را روی تنم وارد می کردند حتی صورت مرا با این خراشها شطرنجی می کردند حتی گاهی شبها مرا تا صبح می زدند . شبهایی که قرار بود کتک بخورم کسل می شدم و می فهمیدم می خواهند مرا بزنند. آن ها سه سال مدام به من می گفتند باید از شوهرت طلاق بگیری . در حالیکه دختر بزرگم 7 ساله بود من دوباره باردار شدم . آن ها بقدری عصبانی بودن که مرا تا حد بیهوشی کتک زدند.در 9 ماه بارداری بارها آنها به من حمله می کردند تا بچه را از شکمم بیرون بکشند واو را از بین ببرند شبها همسرم بالای سرم می نشست تا آنها مرا کتک نزنند اما او فقط پنجه هایی که به بدنم کشیده می شد را می دید وکاری نمی توانست بکند .

زمانی که منزل مادرم می آمدم جن ها با من کاری نداشتند و سراغم نمی آمدند اما به محض آنکه پا در خانه شوهرم میگذاشتم آنها اذیت وآزار را شروع می کردند . یک شب پدر شوهرم گفت تا صبح با قمه بالای سرت می نشینم و هر چند وقت قمه را از بالای سرت رد میکنم تا آنها کشته شوند. نزدیکیهای صبح پدر شوهرم چند لحظه چرت زد که با صدای فریاد من بیدار شد ودید بدن من به شدت زخمی و خون آلود است . پدر شوهرم سر این قضیه 4 ماه مارا به همراه اثاثیه مان به منزل خودش برد اما شب که خوابیده بود آنها سراغش آمده و گفته بودند عروست کجاست و او گفته بود در ان اتاق با دخترم خوابیده است. صبح که از خواب بیدار شدم دیدیم صورتم خون آلود است . دیگر کمتر کسی به منزل ما رفت وآمد داشت . یکبار برادرم آمد به منزلمان و دید دخترم مشقهایش را می نویسد ومن حمام هستم اما صدایی از حمام نمی آید بعد از 20 دقیقه که در را باز کرد می بیند من در حمام زیر دوش غرق در خونم .یکبار به دستشوئی رفته بودم و تا 3 ساعت بیرون نیامدم. خواهرانم که نگران بودند در را بازکرده و دیدند تمام بدنم چنگ خورده و جای خراش است .

گربه بزرگ دوپا علاقه زیادی به من داشت او فقط فردای من را به من می گفت او در مورد من بسیار تعصب داشت و اگر کسی به من توهین می کرد او می گفت تو چیزی نگو تلافی اش را سرش در می آورم . همیشه همه می گفتند آه و نفرین تو می گیرد . من کاره ای نبودم فقط حمایت و تعصب جن ها بود بیشتر اوقات می فهمیدم بیرون چه اتفاقی می افتد حتی خیلی وقتها که قرار بود جایی دعوایی شود من خودم را قبل از آن میرساندم تا جلوی دعوا را بگیرم . همه به من میگفتند اگر از آنها جواهرات بخواهی برایت می آورند .یکبار از آنها خواستم آنها یک انگشتر بزرگ مروارید که حدود 30 نگین اطراف آن بود برایم اوردند اما گفتند تا یک هفته به کسی نگو و بعد آشکارا دستت کن اما شوهرم آنرا در جیبش گذاشت وبه همه نشان داد .جن ها آمدند آنرا بردندوبه من گفتند لیاقت نداری .

دیگر کم کم نیرویی مرا به خارج از خانه هدایت می کرد و بی هوا بیرون از منزل می رفتم اما نمی دانستم کجا بروم . این اواخر به مدت سه ماه زنی جوان و بسیار زیبا با موهای بلند و طلایی رنگ در حالیکه چکمه ای تا روی زانوهایش می پوشید از اوپن آشپزخانه وارد منزلمان می شد .دختر کوچکم او را دیده و ترسیده بود. روی چکمه هایش از پونز پوشیده شده بود او روزها به خانه ما می امد و بسیار کم حرف می زد و زیبایی و قدرت این زن حیرت اور بود او بدون انکه چیزی بگویم ذهن مرا می خواند و کارها را انجام می داد حتی دکور منزل را تغییر می داد و لباسهای او مانند لباسهای من بود اگر من در منزل روسری به سر داشتم اوهم روسری به سر داشت. او در منزل همه کارها را می کرد اما وارد آشپزخانه نمی شد و چیزی نمی خورد .یکبار برای من گوشت قربانی آورد . تا اینکه همسرم به خانه برگشت و از تغییر دکوراسیون اتاق خواب ناراحت شد و آن را مانند اولش کرد.

زن چکمه پوش دیگر سراغم نیامد ولی گربه بزرگ گفت همسرت تاوان کارش را می دهد و همسرم به زندان افتاد. این روزهای آخر سه زن ویک مرد به سراغم آمدند و در اتاق پرستاری مرا اذیت می کردند یکی از زن ها شبیه من بود آزار آنها که تمام می شد گربه ها می آمدند . از شوهرم خواستم که از هم جدا شویم دیگر توان مبارزه با آنها را نداشتم روز ها در حین جمع وجور کردن خانه ناگهان بویی حس کردم بویی عجیب بود می فهمیدم الان سراغم می آیند و مرا به قلعه می برند و کتک می زنند. ناگهان بیهوش می شدم گاهی تا 48 ساعت منگ بودم راه میرفتم و غذای زیادی می خوردم اما خودم چیزی نمی فهمیدم. صبح روز بعد زوجین در دادگاه حضور یافتند روی صورت زن جوان زخم عمیق سه چنگال با فاصله ای بیشتر از دست انسان وجود داشت و صورت و دست های زن خون آلود بود .

در 10 مرداد حکم طلاق صادر شد. زن جوان گفت جن ها دیشب آمدند ولی دیگر مرا نمی زدند آنها خوشحال بودند و گفتند اقدام خوبی کردی آن را ادامه بده این زن جوان گفت : رای طلاق را دوماه بالای کمد گذاشتم و اجرا نکردیم آن ها شب سراغ من آمدند ومرا وحشتناک کتک زدند طوریکه روی بدنم خط ونشان کشیدند. با همسرم قرار گذاشتیم ساعت 19 عصر روز بعد برای اجرای حکم طلاق به دفترخانه برویم و حضانت دو دختر م به همسرم سپرده شد . ساعت 17 آنروز قبل از مراجعه به محضر همسرم مرا نزد دعانویسی برد. مرد دعانویس به همسرم گفت : اگر زنت را طلاق بدهی جن ها او را می برند و از ما 10 روز مهلت خواست تا جن ها را مهار کند. خانواده ام گفتند تو که 12 سال صبر کردی این 10 روز را هم صبر کن اما در این ده روز کتک ها شدیدتر بود طوری که جای زخمها گوشت اضافه می آورد حتی سقف دهانم را زخم کرده بودند و موهای سرم را کنده بودند . چند بار مرا که کتک می زدند دختر کوچکم برای طرفداری به سمت من دوید اما آنها دخترم را زدند.پس از اجرای حکم طلاق جن ها خوشحال بودند بعد از آن چند بار به منزل همسرم رفتم تا کارهایش را انجام دهم و خانه اش را مرتب کنم اما جن ها با عصبانیت سراغم آمدند و دندان قروچه می کردند . بعد از طلاق که به خانه پدرم به همراه دو دخترم برگشتم دیگر آنها سراغم نمی آیند ومرا نمی زنند. تا چند وقت احساس دلتنگی به آنها دارم اگر بخواهم می توانم آنها را ببینم .

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:29 | |







افكار جهنمي

افکار جهنمی

حتی جنازه ام برایش دردسر بود نیمه های شب مرا در عمق خاک گذاشت و رویم خاکی نریخت و هراسان رفت...او غسلم نداد او حتی با آب خون هایم را نشست شاید او هم در فلسفه غسل مانده!شب اولم بود و 1ساعت تنهایی سر کردم از خون هایی که روی گوشت بی جانم بود لذت می برم به چشمهای نیمه باز که خشکش زده بود نگاه می کردم می خواستم صورتش که قبل مال من بوده لیس بزنم هم مزه خوبش را بچشم هم صورتش را با زبانم لمس کنم من دست داشتم ولی زبانم دوست داشت این کار را کند خبری از موجوده نیمه زنده نبود بعد مردی آمد مردی که موهایش سفید نبود آمد مردی که موهایش سفید نبود و کم سن و سال بود آمد مردی که موهایش سفید نبود و کم سن و سال بود وتا به حال ندیده بودمش امدو بالای سرم نشست نمی دانم به چه فکر می کرد بعد دقیقه ها جسمی که مال من بوده را در اختیارش گذاشتم...

 

صبح مردم بالای سرم جمع نشدن آدمها مرا ندیدند هیچ کدامشان نمی خندیدند از کنار من رد نمی شدند صدای قرآن می آمد صدای قرآن و گریه می آمد صدایی که نباید می آمد ولی آمد.مردم بالای سرم نیامده بودند ولی حالا هستند زیر لبهاشان حرفهای عجیبی می زنند وقتی مرا گذاشت و رفت پوشش داشتم همان لباسهایی که داشتم و حالا ندارم رویم پارچه ای کشیدند که پوشیده باشم آنها نمی دانستند من مرده ام؟!هیچ دعایی برایم خوانده نشد نمی دانم چرا نفرینم می کردند رویم خاک ریختند و لحد را چیدند و رفتند آنها رفتند مردمی که  برایم دعایی نخواندند و رویم خاک ریختند و لحد را چیدند رفتند هوا تاریک شد سال ها گذشت؟!استخوان هایم مانده بود همان مرد آمد همان مردی که نشانه هایش یادم نیست خاک ها را کنار زد،نه می کند به استخوان هایم رسید از خاک جدا می کرد و در کیسه ای شل می گذاشت کارش که تمام شد استخوان هایی که قبل مال من بوده را با خود برد و می خواست در جای دیگر دفن کند چطور می خواست دفن کند این فکر او هم بود با همان کیسه یا استخوانهایم را روی خاک بچیند و بعد....چطور؟!

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:26 | |







مقالات حكايت هاي زيبا وخواندني

 

مقالات

حكايتهايي زيبا و خواندني


آزادی خروس!

بخیلی خروسی کشت و به غلام خود داد و گفت: اگر از عهده ی پختن این خروس خوب برآیی تو را آزاد می کنم. غلام هرچه توانست جدیت کرد تا شاید از بندگی آزاد شود. وقتی غذا حاضر شد بخیل آب خروس را خورد و خروس را به جا گذاشت و گفت: اگر آشی با همین خروس درست کنی آزادت می کنم. غلام شور بای خوبی تهیه کرد، باز بخیل شوربا را خورد و خروس را گذاشت و غلام را آزاد نکرد، برای بار سوم دستور داد با پیکر خروس حلیمی تهیه کند و پیوسته غذاهای رنگارنگ با این خروس دستور می داد و غذا را می خورد و خروس را نگه می داشت. بالاخره غلام به تنگ آمد و گفت: آقای من! دیگر مرا میلی به آزاد شدن نیست، شما را به خدا این خروس را آزاد کنیدو بخورید تا از دست شما راحت شود !


اصناف مردم!

در خبری از امام سجاد علیه السلام نقل شده است که فرمودند: مردم شش طبقه هستند: یک عده شیر صفت اند؛ مثل پادشاهان که می خواهند بر همه غلبه کنند و نمی خواهند مغلوب شوند. یک عده گرگ صفت اند؛ مثل تاجران که هنگام خرید، بر سر قیمت می زنند و هنگام فروش، از جنس خود تعریف می کنند. یک عده روباه صفت اند؛ آنان کسانی هستند که از را دین نان می خورند (دین را دکان و بازار قرار می دهند) و به آنچه بر زبان می آورند، اعتماد قلبی ندارند. یک عده سگ صفت اند؛ مثل کسانی که مردم آزارند و مردم نیز به خاطر زبان شان، مصاحبت با آنها را ناخوش دارند. یک عده خوک صفت اند؛ مثل کسانی که مُخَنَّث اند (نامد و زن صفت هستند ) که به هیچ کار ناپسندی دعوت نمی شوند، مگر این که دعوت را اجابت می کنند. یک عده گوسفند صفت اند؛ مثل کسانی که (توسط ستمگران) مو و کُرکشان کنده، گوشتشان خورده و استخوان شان شکسته می شود. در نتیجه، گوسفند (بی چاره و مظلوم) بین شیر و گرک و روباه و سگ و خوک چه کند ؟!


خرقه ی آتشین

کمیل بن زیاد نخعی نیمه شبی همراه حضرت علی علیه السلام از مسحد کوفه خاج شدند در تاریکی شب از کوچه های کوفه عبور می کردند تا به خانه ای رسیدند از آن خانه صدای تلاوت قرآن به گوش می رسید، معلوم بود مرد پارسایی از بستر راحت برخاسته و باصدایی دانشین و پرشور قرآن می خواند آن چنان که گریه و بغض گلویش را گرفته بود کمیل سخت تحت تأثیر آن صدا قرار گرفت آن مرد این آیه را می خواند: (أ مَّن هُوَ قانِتٌ اناءَ اللَّیلِ ساجِداً وَ قائِماً یَحذَرُ الاخِرَةَ وَ یَرجُوا رَحمَةَ رَبِّهِ قُل هَل یَستَوی الَذینَ یَعلَمُونَ وَ الَّذینَ لایَعلَمُونَ إنَّما یَتذَکَّرُ أُولُوا الألباب) {آیا کسانی که در زیورهای دنیا غرق هستند بهترند} یا آن کسی که در ساعات شب به عبادت مشغول است و در حال سجده و قیام، از عذاب آخرت می ترسد و به رحمت پروردگارش امیدوار است؟! بگو آیا کسانی که می دانند یکسان هستند؟! تنها خردمندان متذکر می شوند. وقتی کمیل این آیه را با آن صدای پرسوز می شنید، چنان دگرگون شد که با خود گفت: ای کاش مویی بر بدن این قاری می شدم و صدای قرآن او را می شنیدم! حضرت علی علیه السلام از دگرگونی حال کمیل به خاطر آن صدای پرسوز و گداز آکاه شد و به او فرمود:

ای کمیل! صدای پراندوه این قاری تو را حیران و شگفت زده نکند؛ چرا که او از دوزخیان است و بعد از مدتی راز این سخن را به تو خواهم گفت. این سخن مولا، کمیل را از دو جهت شگفت زده کرد؛ یکی این که حضرت از دگرگونی درونی کمیل خبر داد و دیگر این که او را از دوزخی بودن آن خواننده ی قرآن باخبر کرد. مدتی گذشت تا این که جنگ نهروان پیش آمد. در این جنگ کسانی که با قرآن سر و کار داشتند علی علیه السلام را کافر خواندند و با او به جنگ برخاستند. کمیل چون سربازی جانباز همراه علی علیه السلام بود و علی که شمشیرش از خون آن کوردلان مقدس مآب سیراب شده بود، متوجه کمیل شد، ناگهان نوک شمشیرش را بر سر یکی از هلاک شدگان فرود آورد و فرمود: ای کمیل! آن کسی که در آن نیمه شب قرآن را با آن سوز و گداز می خواند همین شخص است. کمیل سخت تکان خورد و به اشتباه خویش پی برد و دانست که نباید ظاهر افراد او را گول بزند. او در حالی که بسیار ناراحت بود، خود را روی قدم های بارک حضرت انداخت و از خدا طلب آمرزش کرد .

نقد صوف نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد .


صدقه به غیر مومنان

معلی بن خنیس گفت. حضرت صادق علیه السلام در یک شب بارانی از منزل به طرف ظِلّه بنی ساعده حرکت کرد. من آهسته از پی ایشان رفتم، در راه چیزی از آن حضرت بر زمین افتاد، پس فرمود:«خداوند! گمشده را به ما برگردان»، آن گاه پیش رفتم و سلام کردم. فرمود: معلی! تو هستی؟ عرض کردم: آری فدایت شوم! فرمود: جست و جو کن هر چه پیدا کردی به من بده. من هم روی زمین دست کشیدم، متوجه شدم نان زیادی پراکنده شده است. هر چه پیدا کردم به آن حضرت تقدیم کردم، دیدم انبان بزرگی پر از نان است و آن قدر سنگین بود که برداشتنش مرا به زحمت می انداخت. عرض کردم: اجازه فرمایید من بردارم. فرمود: من سزاوار ترم بیا با هم تا ظله ی بنی ساعده برویم. وقتی به آن جا رسیدیم عده ای خوایبده بودند حضرت صادق علیه السلام کنار هر یک از خفتگان یک یا دو گرده نان می گذاشت و می گذشت، به همین ترتیب همه را نان داد و از ظله خارج شدیم. عرض کردم: این ها حق را می شناسند (شیعه هستند)؟ فرمود: اگر حق را می¬شناختند در نمک نیز به آنها کمک می کردیم . بدان که خداوند هیچ چیز را خلق نفرموده مگر اینکه خزانه داری جهت آن آفریده است غیر از صدقه که خود حافظ و نگهبان آن است، پدرم (امام باقر علیه السلام) هرگاه به فقیری صدقه می داد باز از او می گرفت، می بوسید و می بویید و دو مرتبه در دست او می گذاشت. شبانگاه صدقه دادن خشم خدارا فرو می نشاند و گناهان را محو کرده، حساب روز قیامت را آسان می کند و صدقه ی روز، مال و عمر را زیاد می گرداند. عیسی بن مریم علیه السلام از کنار دریا می گذشت گرده ی نان از خوراک خود را در دریا انداخت یکی از حواریون عرض کرد: برای چه این کار را کردید با این که گرده ی نان غذای شما بود؟ فرمود: انداختم تا نصیب یکی از حیوانات دریا شود؛ زیرا این عمل نزد خداوند پاداشی بزرگ دارد .


حفظ اموال با صدقه

حضرت صادق علیه السلام با عده ای که کالای زیادی برای فروش با خود می بردند در سفری همراه بود بین راه اطلاع دادند که دزدان در فلان محل برای غارت کردن کاروان اجتماع کرده اند. همراهان از شنیدن این خبر به طوری آشفته شدند که آثار ترس در صورتشان آشکارا دیده می شد. امام علیه السلام فرمود: نارحتی شما از چیست؟ عرض کردند: سرمایه و کالای تجارتی داریم، می ترسیم از دست بدهیم اجازه می دهید در اختیار شما بگذاریم، اگر راهزنان بدانند آن مال متعلق به شما است شاید چشم طمع نداشته باشند. حضرت فرمود: از کجا می دانید؟ شاید آنها برای سرفت اموال من آمده باشند، در این صورت بی جهت سرمایه ی خود را از دست داده اید، عرض کردند: چه کنیم؟ صلاح میدانید کالای خود را در زمین پنهان کنیم! فرمود: این کار بیشتر باعث تلف شده آن است؛ زیرا ممکن است کسی مطلع شود و آنها را بردارد یا هنگام بازگشت جایش را پیدا نکنید. گفتند: پس چه باید کرد؟ فرمود: بسپارید به کسی که آن راا ز هر گزند و آسیب نگه می دارد و افزایش سرشاری نیز به هر قسمت از آن کالا می دهد، به طوری که هر قسمت آن بیشتر از دنیا و آنچه درآن است ارزش پیدا کند و هنگامی به شما باز دهد که به آن احتیاج دارید. سؤال کردند: آن شخص کیست؟ فرمودند: پروردگار جهان پرسیدند: چگونه به خدا بسپاریم؟ فرمود: بر فقیران و مستمندان صدقه دهید. گفتند: این جا بیچاره و مستمندی نیست که به آنها بدهیم. فرمود: تصمیم بگیرید یک سوم از اموال خود را صدقه بدهید تا خداوند بقیه را از پیش آمدی که می ترسید نگه دارد. آنها تصمیم گرفتند این کار را انجام دهند. فرمود: اکنون به راه خود ادامه دهید. مقداری آمدند، دزدها آنها را دیدند، همراهان حضرت را ترس فرا گرفت، حضرت فرمود: دیگر از چه می ترسید با این که در پناه خداوند هستید؟! همین که چشم راهزنان به حضرت صادق علیه السلام افتاده پیاده شدند دست آن حضرت را بوسیدند و عرض کردند: دیشب پیامبر اکرم صلی علیه و اله را در خواب دیدیم ما را امر کرد که امروز خود را به شما معرفی کنیم، اکنون خدمتتان هستیم تا از گزند دشمنان و راهزنان ایمن باشید. حضرت فرمود: به شما نیازی نداریم کسی که ما را از شما نگهداری کرد از گزند آنها نیز حفظ خواهد کرد مسافران به سلامت راه را طی کردند و یک سوم از کالای خود را صدقه دادند و کالای آنها با سود فراوانی فروخته شد، به یکدیگر گفتند: برکت حضرت صادق علیه السلام چقدر زیاد بود. امام فرمود: اکنون سود و برکت سودا کردن با خدا فهمیدید و پس از این به همین روش ادامه دهید .


حفظ فرزندان با صدقه

محمد بن عمر بن یزید گفت: به حضرت رضا علیه السلام عرض کردم: تا کنون دو پسرم فوت شده اند، اکنون پسر کوچکی دارم. فرمود: برایش صدقه بده وقتی خواستم حرکت کنم فرمود: هر چه خواستی صدقه بدهی به همان پسر بده و بگو با دست خودش به مستمند بدهد؛ اگر چه تکه ی نان یا مشتی از خوردنی یا چیز دیگر باشد؛ زیرا هر چیزی که در را ه خدا داده شود در صورتی که با نیت خالص باشد، هر چند کم باشد نزد خداوند زیاد است.


محاسبات غلط!

حجت الاسلام و المسلمین محسن قرائتی می گوید: رئیس یکی از هیئت های عزاداری پیش من آمد و گفت: برای امسال واعظی خوش صدا می خواهیم. گفتم: سواد چه؟ گفتند: سواد مهم نیست؛ چون ما می خواهیم مجلس شلوغ بشود و کاری به سواد نداریم، ما حساب کرده ایم اکر آبگوشت بدهیم، 200 نفر می آیند و با برنج 400 نفر؛ اما اگر یک آقای خوش صدا بیاید، 700 نفر جمع می شوند !

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:23 | |







داستان در مورد شانس-ازدواج وپادشاه

داستان در مورد شانس - ازدواج و پادشاه

 

دو داستان در مورد شانس

 

مرد جواني در آرزوي ازدواج با دختر کشاورزي بود.

 

کشاورز گفت برو در آن قطعه زمين بايست. من سه گاو نر را آزاد مي کنم اگر توانستي دم يکي از اين گاو نرها را بگيري من دخترم را به تو خواهم داد.

 

مرد قبول کرد. در طويله اولي که بزرگترين بود باز شد . باور کردني نبود بزرگترين و خشمگين ترين گاوي که در تمام عمرش ديده بود. گاو با سم به زمين مي کوبيد و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشيد تا گاو از مرتع گذشت.

 

دومين در طويله که کوچکتر بود باز شد. گاوي کوچکتر از قبلي که با سرعت حرکت کرد .جوان پيش خودش گفت : منطق مي گويد اين را ولش کنم چون گاو بعدي کوچکتر است و اين ارزش جنگيدن ندارد.

 

سومين در طويله هم باز شد و همانطور که فکر ميکرد ضعيفترين و کوچکترين گاوي بود که در تمام عمرش ديده بود. پس لبخندي زد و در موقع مناسب روي گاو پريد و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگيرد...
 

 

اما.........گاو دم نداشت!!!!

 

 

 

زندگي پر از ارزشهاي دست يافتني است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهيم ممکن است که ديگر هيچ وقت نصيبمان نشود. براي همين سعي کن که هميشه اولين شانس را دريابي.

 

 

 


 

 در زمان ها ي گذشته ، پادشاهي تخته سنگ را در وسط جاده قرار داد و براي اين كه عكس العمل مردم را ببيند خودش را در جايي مخفي كرد.

 

بعضي از بازرگانان و نديمان ثروتمند پادشاه بي تفاوت از كنار تخته سنگ مي گذشتند. بسياري هم غرولند مي كردند كه اين چه شهري است كه نظم ندارد. حاكم اين شهر عجب مرد بي عرضه اي است و ...

 

با وجود اين هيچ كس تخته سنگ را از وسط بر نمي داشت.

 

نزديك غروب، يك روستايي كه پشتش بار ميوه و سبزيجات بود ، نزديك سنگ شد. بارهايش را زمين گذاشت و با هر زحمتي بود تخته سنگ را از وسط جاده برداشت و آن را كناري قرار داد.

 

ناگهان كيسه اي را ديد كه زير تخته سنگ قرار داده شده بود ، كيسه را باز كرد و داخل آن سكه هاي طلا و يك يادداشت پيدا كرد.

 

پادشاه در ان يادداشت نوشته بود :

 

"هر سد و مانعي مي تواند شانسي براي تغيير زندگي انسان باشد."

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:22 | |







داستان خيانت

داستان زیبای خیانت

 

چند سالی میگذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.

زمان میگذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ میشد. هر چقدر که دایره بزرگ تر میشد شعاع آن هم بیشتر میشد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

آنقدر این فضای خالی زیاد شد و دایره ناراحت تر که ناچار برای کمک به سراغ پدر رفت و به او گفت: پدر شما چرا جای خالی ندارید؟
پدر گفت: عزیزم جالی خالی نه، قطعه گمشده. هر کسی در زندگی خود قطعه گمشده دارد من هم داشتم، مادرت قطعه گم شده‌ی من بود. با پیدا کردن او تکمیل شدم. یک دایره کامل.
پسر از همان روز جست و جوی قطعه‌ی گمشده خود را آغاز کرد. رفت و رفت تا به یک قطعه‌ای از دایره رسید شعاع و زاویه آن را اندازه گرفت درست اندازه جای خالی بود ولی مشکل آن بود که قطعه زرد بود.


دایره باز هم رفت تا اینکه به یک مثلث رسید که فضای خالی خود را با قطعه‌های رنگارنگ کوچک پر کرده بود.

دایره دیگر از جست و جو خسته شده بود تا اینکه به یک قطعه مربع گمشده رسید، به او گفت شما قطعه گمشده من را ندیدید؟
قطعه مربع گریه کرد و گفت: من هستم
- ولی شما مربع هستید و قطعه گمشده‌ی من قسمتی از دایره
- من اول قطعه‌ای از دایره بودم یعنی دقیقا بگویم قسمتی از شما و منتظرتان که یک مربع قرمز آمد. قطعه‌ی گمشده او مربع بود ولی من گول خوردم و خود را به زور داخل فضای خالی او کردم، به مرور زمان تغییر شکل دادم و به شکل فضای خالی مربع در آمدم .ولی او قرمز بود و من آبی، به هم نمی‌خوردیم. اکنون پشیمانم. من قطعه‌ی گمشده‌ی شما هستم.

دایره که دید قطعه گمشده خود را پیدا کرده سعی کرد او را در فضای خالی خود جا دهد اما نشد، بنا بر این او را با طناب به خود بست و خوشحال راه افتاد. حرکت کردن با یک قطعه که سبب بد قواره شدن دایره شده بود خیلی سخت بود ولی دایره تمام این سختیها را به جان خریده بود و با عشق حرکت میکرد.

رفت و رفت ولی ناگهان گودال را ندید و داخل آن افتاد و گیر کرد. بخت به او رو کرده بود که قطعه‌ی گمشده‌اش قسمت بالای او بود و گیر نکرده بود. قطعه گمشده به او گفت: من را باز کن تا بروم و کمک بیاورم.

قطعه‌ی گمشده رفت و هیچ وقت برنگشت. دایره هم سالها آنقدر گریه کرد تا بیضی شد (لاغر شد) و توانست از گودال بیرون بیاید. دلش شور میزد که نکند اتفاقی برای قطعه گم شده افتاده باشد. دنبال او به هر سو رفت. تا اینکه بالاخره او را پیدا کرد. کاش هیچ وقت او را پیدا نمی‌کرد.

نتیجه گیری اخلاقی : سعی کنید گول تکه های گمشده دروغی رو نخورید

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:20 | |







داستان شاهزاده عزيزو فرشته

 

 

داستان

داستان شاهزاده عزیزوفرشته


ملکی بود نیک اندیش روزی ملک به شکار رفته بود که ناگاه خرگوش سفیدی از دست سگ شکاری گریخته خود را به پای وی انداخت شاه اورا نوازش کرد و بنا به اشارت شاه خرگوش را به سرای همایون بردند و جای خوبی برای او تعیین کردند. شبی چون پادشاه در شبستان خود تنها شد ناگهان دید خانمی که از سر تا پا جامه سفید تر از برف پوشیده، پیدا شد خانم جوان در جواب پادشاه که متحیر بود که این زن از کجا آمده گفت: «من فرشته ام آمدم ببینم آنچه مردم در مورد خوبی شما می گویند راست است یا نه؟ به این سبب به صورت خرگوش در آمدم اگر به من رحم نمی کردی می دانستم که شما فرمانروای ستمگری هستید اکنون هر آرزویی دارید به من بگویید تا برآورده کنم»


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:18 | |







سنگسار تابستان

سنگسار تابستان

نیمه‌ی تابستان تورنتو، نشسته روی صندلی کافه‌ای خیابانی، مات روبرویش را نگاه می‌کند. حاشیه‌ی جدول پیاده‌روی خیابان دراز، زیر نورماه تمام، مردی مست قیقاج می‌رود و تلوتلوخوران پیش می‌آید و پیش می‌آید و پیش می‌آید تا


ادامه مطلب

[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:17 | |







سه داستان كوتاه

سه داستان كوتاه

 

 به اندازه فاصله زانو تا زمين!

 

روزي دو مرد جوان نزد استادي آمدند و ازاو پرسيدند:
" فاصله بين دچار يك مشكل شدن تا راه حل
يافتن براي حل مشكل چقدراست؟"

استاد اندكي تامل كرد و گفت:

 

"فاصله مشكل يك فرد و راه نجات او از آن مشكل براي هر شخصي به اندازه فاصله زانوي او تا زمين است!"

 

  آن دو مرد جوان گيج و آشفته از نزد او بيرون آمدند و در بيرون مدرسه با هم به بحث و جدل پرداختند. اولي گفت:" من مطمئنم منظور استاد معرفت اين بوده است كه بايد به جاي روي زمين نشستن از جا برخاست و شخصا براي مشكل راه حلي پيدا كرد. با يك جا نشيني و زانوي غم در آغوش گرفتن هيچ مشكلي حل نمي شود. "

 

دومي كمي فكر كرد و گفت:" اما اندرزهاي پيران معرفت معمولا بارمعنايي عميق تري دارند و به اين راحتي قابل بيان نيستند. آنچه تو مي گويي هزاران سال است كه بر زبان همه جاري است و همه آن را مي دانند. استاد منظور ديگري داشت."

آندو تصميم گرفتن نزد استاد بازگردند و از خود او معناي جمله اش را بپرسند. استاد با ديدن مجدد دو جوان لبخندي زد و گفت:

 

" وقتي يك انسان دچار مشكل مي شود. بايد ابتدا خود را به نقطه صفربرساند. نقطه صفر وقتي است كه انسان در مقابل كائنات و خالق هستي زانو مي زند و از او مدد مي جويد.

 

بعد از اين نقطه صفر است كه فرد مي تواند برپا خيزد و با اعتماد به همراهي كائنات دست به عمل زند. بدون اين اعتماد و توكل براي هيچ مشكلي راه حل پيدا نخواهد شد. باز هم مي گويم...

فاصله بين مشكلي كه يك انسان دارد با راه چاره او ، فاصله بين زانوي او و زميني است كه برآن ايستاده است!"

 

 

 


 

عالم فروتن ...

 

  گويند که زماني در شهري دو عالم مي زيستند . روزي يکي از دو عالم که بسيار پرمدعا بود ? کاسه گندمي بدست گرفت و بر جمعي وارد شد و گفت :

 

اين کاسه گندم من هستم ! ( از نظر علم و ... ) و سپس دانه گندمي از آن برداشت و گفت :

 

و اين دانه گندم هم فلان عالم است !

 

و شروع کرد به تعريف از خود .

 

خبر به گوش آن عالم فرزانه رسيد . فرمود به او بگوئيد :

 

 آن يک دانه گندم هم خودش است ? من هيچ نيستم...

 



ايمان واقعي ... 

 

روزي بازرگان موفقي از مسافرت بازگشت و متوجه شد خانه و مغازه اش در غياب او آتش گرفته و کالا هاي گرانبهايش همه سوخته و خاکستر شده اند و خسارت هنگفتي به او وارد امده است .

 

فکر مي کنيد آن مرد چه کرد؟!

 

خدا را مقصر شمرد و ملامت کرد؟ و يا اشک ريخت ؟

 

او با لبخندي بر لبان و نوري بر ديدگان سر به سوي آسمان بلند کرد و گفت : "خدايا ! مي خواهي که اکنون چه کنم؟

 

مرد تاجر پس از نابودي کسب پر رونق خود ، تابلويي بر ويرانه هاي خانه و مغازه اش آويخت که روي آن نوشته بود :

 

مغازه ام سوخت ! اما ايمانم نسوخته است ! فردا شروع به کار خواهم کرد!

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:16 | |







داستان عشق

عشق

سر کلاس درس معلم پرسید:هی بچه ها چه کسی می دونه عشق چیه؟

هیچکس جوابی نداد همه ی کلاس یکباره ساکت شد همه به هم دیگه نگاه می کردند ناگهان لنا یکی از بچه های کلاس آروم سرشو انداخت پایین در حالی که اشک تو چشاش جمع شده بود. لنا 3 روز بود با کسی حرف نزده  بود بغل دستیش نیوشا موضوع رو ازش پرسید .بغض لنا ترکید و شروع کرد به گریه کردن معلم اونو دید و

گفت:لنا جان تو جواب بده دخترم عشق چیه؟

لنا با چشمای قرمز پف کرده و با صدای گرفته گفت:عشق؟

دوباره یه نیشخند زدو گفت:عشق... ببینم خانوم معلم شما تابحال کسی رو دیدی که بهت بگه عشق چیه؟

معلم مکث کردو جواب داد:خب نه ولی الان دارم از تو می پرسم

لنا گفت:بچه ها بذارید یه داستانی رو از عشق براتون تعریف کنم تا عشق رو درک کنید نه معنی شفاهیشو حفظ کنید

و ادامه داد:من شخصی رو دوست داشتم و دارم از وقتی که عاشقش شدم با خودم عهد بستم که تا وقتی که نفهمیدم از من متنفره بجز اون شخص دیگه ای رو توی دلم راه ندم برای یه دختر بچه خیلی سخته که به یه چنین عهدی عمل کنه. گریه های شبانه  و دور از چشم بقیه به طوریکه بالشم خیس می شد اما دوسش داشتم بیشتر از هر چیز و هر کسی حاضر بودم هر کاری براش بکنم هر کاری...

من تا مدتی پیش نمی دونستم که اونم منو دوست داره ولی یه مدت پیش فهمیدم اون حتی قبل ازینکه من عاشقش بشم عاشقم بوده چه روزای عشنگی بود  sms بازی های شبانه صحبت های یواشکی ما باهم خیلی خوب بودیم عاشق هم دیگه بودیم از ته قلب همدیگرو دوست داشتیم و هر کاری برای هم می کردیم من چند بار دستشو گرفتم یعنی اون دست منو گرفت خیلی گرم بودن عشق یعنی توی سردترین هوا با گرمی وجود یکی گرم بشی عشق یعنی حاضر باشی همه چیزتو بهخاطرش از دست بدی عشق یعنی از هر چیزو هز کسی به خاطرش بگذری اون زمان خانواده های ما زیاد باهم خوب نبودن اما عشق من بهم گفت که دیگه طاقت ندارم و به پدرم موضوع رو گفت پدرم ازین موضوع خیلی ناراحت شد فکر نمی کرد توی این مدت بین ما یه چنین احساسی پدید بیاد ولی اومده بود پدرم می خواست عشق منو بزنه ولی من طاقت نداشتم نمی تونستم ببینم پدرم عشق منو می زنه رفتم جلوی دست پدرم و گفتم پدر منو بزن اونو ول کن خواهش می کنم بذار بره بعد بهش اشاره کردم که برو اون گفت لنا نه من نمی تونم بذارم که بجای من تورو بزنه من با یه لگد اونو به اونطرف تر پرتاب کردم و گفتم بخاطر من برو ... و اون رفت و پدرم منرو به رگبار کتک بست عشق یعنی حاضر باشی هر سختی رو بخاطر راححتیش تحمل کنی.بعد از این موضوع غشق من رفت ما بهم قول داده بودیم که کسی رو توی زندگیمون راه ندیم اون رفت و ازون به بعد هیچکس ازش خبری نداشت اون فقط یه نامه برام فرستاد که توش نوشته شده بود: لنای عزیز همیشه دوست داشتم و دارم من تا آخرین ثانیه ی عمر به عهدم وفا می کنم منتظرت می مونم شاید ما توی این دنیا بهم نرسیم ولی بدون عاشقا تو اون دنیا بهم می رسن پس من زودتر می رمو اونجا منتظرت می مونم خدا نگهدار گلکم مواظب خودت باش  

دوستدار تو (ب.ش)

لنا که صورتش از اشک خیس بود نگاهی به معلم کردو گفت: خب خانم معلم گمان می کنم جوابم واضح بود

معلم هم که به شدت گریه می کرد گفت:آره دخترم می تونی بشینی

لنا به بچه ها نگاه کرد همه داشتن گریه می کردن ناگهان در باز شد و ناظم مدرسه داخل شدو گفت: پدرو مادر لنا اومدن دنبال لنا برای مراسم ختم یکی از بستگان

لنا بلند شد و گفت: چه کسی ؟

ناظم جواب داد: نمی دونم یه پسر جوان

دستهای لنا شروع کرد به لرزیدن پاهاش دیگه توان ایستادن نداشت ناگهان روی زمین افتادو دیگه هم بلند نشد

آره لنای قصه ی ما رفته بود رفته بود پیش عشقش ومن مطمئنم اون دوتا توی اون دنیا بهم رسیدن...

لنا همیشه این شعرو تکرار می کرد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          خواهان کسی باش که خواهان تو باشد

خواهی که جهان در کف اقبال تو باشد؟          آغاز کسی باش که پایان تو باشد

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:14 | |







فقط يك ماه او را در در آغوش گرفتم...

 

ط یک ماه او را در آغوش گرفتم…

 

هرطور بود باید بهش می گفتم و راجع به چیزی که ذهنم رو مشغول کرده بود, باهاش صحبت می کردم. موضوع اصلی این بود که من می خواستم از اون جدا بشم. بالاخره هرطور که بود موضوع رو پیش کشیدم, از من پرسید چرا؟!

اما وقتی از جواب دادن طفره رفتم خشمگین شد و در حالی که از اتاق غذاخوری خارج می شد فریاد می زد: تو مرد نیستی

اون شب دیگه هیچ صحبتی نکردیم و اون دایم گریه می کرد و مثل باران اشک میریخت, می دونستم که می خواست بدونه که چه بلایی بر سر عشق مون اومده و چرا؟

اما به سختی می تونستم جواب قانع کننده ای براش پیدا کنم, چرا که من دلباخته یک دختر جوان به اسم”دوی” شده بودم و دیگه نسبت به همسرم احساسی نداشتم.

من و اون مدت ها بود که با هم غریبه شده بودیم من فقط نسبت به اون احساس ترحم داشتم. بالاخره با احساس گناه فراوان موافقت نامه طلاق رو گرفتم, خونه, سی درصد شرکت و ماشین رو به اون دادم. اما اون یک نگاه به برگه ها کرد و بعد همه رو پاره کرد.

زنی که بیش از ده سال باهاش زندگی کرده بودم تبدیل به یک غریبه شده بود و من واقعا متاسف بودم و می دونستم که اون ده سال از عمرش رو برای من تلف کرده و تمام انرژی و جوانی اش رو صرف من و زندگی با من کرده, اما دیگه خیلی دیر شده بود و من عاشق شده بودم.

بالاخره اون با صدای بلند شروع به گریه کرد, چیزی که انتظارش رو داشتم. به نظر من این گریه یک تخلیه هیجانی بود.بلاخره مسئله طلاق کم کم داشت براش جا می افتاد. فردای اون روز خیلی دیر به خونه اومدم و دیدم که یک نامه روی میز گذاشته! به اون توجهی نکردم و رفتم توی رختخواب و به خواب عمیقی فرو رفتم. وقتی بیدار شدم دیدم اون نامه هنوز هم همون جاست, وقتی اون رو خوندم دیدم شرایط طلاق رو نوشته. اون هیچ چیز از من نمی خواست به جز این که در این مدت یک ماه که از طلاق ما باقی مونده بهش توجه کنم.

اون درخواست کرده بودکه در این مدت یک ماه تا جایی که ممکنه هر دومون به صورت عادی کنار هم زندگی کنیم, دلیلش هم ساده و قابل قبول بود: پسرمون در ماه آینده امتحان مهمی داشت و همسرم نمی خواست که جدایی ما پسرمون رو دچار مشکل بکنه!

این مسئله برای من قابل قبول بود, اما اون یک درخواست دیگه هم داشت: از من خواسته بود که بیاد بیارم که روز عروسی مون من اون رو روی دست هام گرفته بودم و به خانه اوردم. و درخواست کرده بود که در یک ماه باقی مونده از زندگی مشترکمون هر روز صبح اون رو از اتاق خواب تا دم در به همون صورت روی دست هام بگیرمو راه ببرم.

خیلی درخواست عجیبی بود, با خودم فکر کردم حتما داره دیونه می شه. اما برای این که اخرین درخواستش رو رد نکرده باشم موافقت کردم.

وقتی این درخواست عجیب و غریب رو برای “دوی”تعریف کردم اون با صدای بلند خندید گفت: به هر باید با مسئله طلاق روبرو می شد, مهم نیست داره چه حقه ای به کار می بره..

مدت ها بود که من و همسرم هیچ تماسی با هم نداشتیم تا روزی که طبق شرایط طلاق که همسرم تعین کرده بود من اون رو بلند کردم و در میان دست هام گرفتم.سایت پاتوق۹۸:هر دومون مثل آدم های دست و پاچلفتی رفتار می کردیم و معذب بودیم.. پسرمون پشت ما راه می رفت و دست می زد و می گفت: بابا مامان رو تو بغل گرفته راه می بره.

جملات پسرم دردی رو در وجودم زنده می کرد, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و از اون جا تا در ورودی حدود ده متر مسافت رو طی کردیم.. اون چشم هاشو بست و به آرومی گفت: راجع به طلاق تا روز آخر به پسرمون هیچی نگو!…منبع:سایت تفریحی پاتوق ۹۸

نمی دونم یک دفعه چرا این قدر دلم گرفت و احساس غم کردم.. بالاخره دم در اون رو زمین گذاشتم, رفت و سوار اتوبوس شد و به طرف محل کارش رفت, من هم تنها سوار ماشین شدم و به سمت شرکت حرکت کردم.

روز دوم هر دومون کمی راحت تر شده بودیم, می تونستم بوی عطرشو اسشمام کنم. عطری که مدتها بود از یادم رفته بود. با خودم فکر کردم من مدتهاست که به همسرم به حد کافی توجه نکرده بودم. انگار سالهاست که ندیدمش, من از اون مراقبت نکرده بودم.

متوجه شدم که آثار گذر زمان بر چهره اش نشسته, چندتا چروک کوچک گوشه چماش نشسته بود,لابه لای موهاش چند تا تار خاکستری ظاهر شده بود!
برای لحظه ای با خودم فکر کردم: خدایا من با او چه کار کردم؟!

روز چهارم وقتی اون رو روی دست هام گرفتم حس نزدیکی و صمیمیت رو دوباره احساس کردم.

این زن, زنی بود که ده سال از عمر و زندگی اش رو با من سهیم شده بود. روز پنجم و ششم احساس کردم, صیمیت داره بیشتر وبیشتر می شه, انگار دوباره این حس زنده شده و دوباره داره شاخ و برگ می گیره.

سایت پاتوق ۹۸ : راجع به این موضوع به “دوی” هیچی نگفتم. هر روز که می گذشت برام آسون تر و راحت تر می شد که همسرم رو روی دست هام حمل کنم و راه ببرم, با خودم گفتم حتما عظله هام قوی تر شده. همسرم هر روز با دقت لباسش رو انتخاب می کرد. یک روز در حالی که چند دست لباس رو در دست گرفته بود احساس کرد که هیچ کدوم مناسب و اندازه نیستند.با صدای آروم گفت: لباسهام همگی گشاد شدند.
و من ناگهان متوجه شدم که اون توی این مدت چه قدر لاغر و نحیف شده و به همین خاطر بود که من اون رو راحت حمل می کردم, انگار وجودش داشت ذره ذره آب می شد. گویی ضربه ای به من وارد شد, ضربه ای که تا عمق وجودم رو لرزوند. توی این مدت کوتاه اون چقدر درد و رنج رو تحمل کرده بود, انگار جسم و قلبش ذره ذره آب می شد. ناخوداگاه بلند شدم و سرش رو نوازش کردم..
پسرم این منظره که پدرش , مادرش رو در اغوش بگیره و راه ببره تبدیل به یک جزئ شیرین زندگی اش شده بود. همسرم به پسرم اشاره کرد که بیاد جلو و به نرمی و با تمام احساس اون رو در آغوش فشرد.

من روم رو برگردوندم, ترسیدم نکنه که در روزهای آخر تصمیم رو عوض کنم. بعد اون رو در آغوش گرفتم و حرکت کردم. همون مسیر هر روز, از اتاق خواب تا اتاق نشیمن و در ورودی.دستهای اون دور گردن من حلقه شده بود و من به نرمی اون رو حمل می کردم, درست مثل اولین روز ازدواج مون. روز آخر وقتی اون رو در اغوش گرفتم به  سختی می تونستم قدم های آخر رو بردارم.

انگار ته دلم یک چیزی می گفت: ای کاش این مسیر هیچ وقت تموم نمی شد. پسرمون رفته بود مدرسه, من در حالی که همسرم در اغوشم بود با خودم گفتم:
من در تمام این سالها هیچ وقت به فقدان صمیمیت و نزدیکی در زندگی مون توجه نکرده بودم.

اون روز به سرعت به طرف محل کارم رانندگی کردم, وقتی رسیدم بدون این که در ماشین رو قفل کنم ماشین رو رها کردم, نمی خواستم حتی یک لحظه در تصمیمی که گرفتم, تردید کنم.

“دوی” در رو باز کرد, و من بهش گفتم که متاسفم, من نمی خوام از همسرم جدا بشم! اون حیرت زده به من نگاه می کرد, به پیشانیم دست زد و گفت: ببینم فکر نمیکنی تب داشته باشی؟من دستشو کنار زدم و گفتم: نه! متاسفم, من جدایی رو نمی خوام, این منم که نمی خوام از همسرم جدا بشم.

به هیچ وجه نمی خوام اون رو از دست بدم.

زندگی مشترک من خسته کننده شده بود, چون نه من و نه اون تا یک ماه گذشته هیچ کدوم ارزش جزییات و نکات ظریف رو در زندگی مشترکمون نمی دونستیم. زندگی مشترکمون خسته کننده شده بود نه به خاطر این که عاشق هم نبودیم بلکه به این خاطر که اون رو از یاد برده بودیم.

من حالا متوجه شدم که از همون روز اول ازدواج مون که همسرم رو در آغوش گرفتم و پا به خانه گذاشتم موظفم که تا لحظه مرگ همون طور اون رو در آغوش حمایت خودم داشته باشم. “دوی” انگار تازه از خواب بیدار شده باشه در حالی که فریاد می زد در رو محکم کوبید و رفت.

من از پله ها پایین اومدم سوار ماشین شدم و به گل فروشی رفتم. یک سبد گل زیبا و معطر برای همسرم سفارش دادم. دختر گل فروش پرسید: چه متنی روی سبد گل تون می نویسید؟
و من در حالی که لبخند می زدم نوشتم :

از امروز صبح, تو رو در آغوش مهرم می گیرم و حمل می کنم, تو روبا پاهای عشق راه می برم, تا زمانی که مرگ, ما دو نفر رو از هم جدا کنه.

***

جزئیات ظریفی توی زندگی ما هست که از اهمیت فوق العلاده ای برخورداره, مسائل و نکاتی که برای تداوم و یک رابطه, مهم و ارزشمندند.این مسایل خانه مجلل, پول, ماشین و مسایلی از این قبیل نیست. این ها هیچ کدوم به تنهایی و به خودی خود شادی افرین نیستند.

پس در زندگی سعی کنید:
زمانی رو صرف پیدا کردن شیرینی ها و لذت های ساده زندگی تون کنید. چیزهایی رو که از یاد بردید, یادآوری و تکرار کنید و هر کاری رو که باعث ایجاد حس صمیمیت و نزدیکی بیشتر و بیشتر بین شما و همسرتون می شه, انجام بدید..زندگی خود به خود دوام پیدا نمی کنه.
این شما هستید که باید باعث تداوم زندگی تون بشید.
اگر این داستان رو برای فرد دیگه ای نقل نکنید هیچ اتفاقی نمی افته, اما یادتون باشه که اگه این کار رو بکنید شاید یک زندگی رو نجات بدید.

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:13 | |







داستان ماجراي ملا حسن وسيلي خوردن از دختري زيبا

ماجراي ملا حسن و سيلي خوردن از دختري زيبا!

 

حکايتي ديگر از از کتاب " اسرار اللطيفه و الکسيله " :


روزي آخوندي گرانمايه به نام شيخ ملاحسن در ايام قحطي کاشان

براي گرفتن جيره ي حکومتي به مرکز شهر رفت و مردم شهر را ديد که در صفي طولاني ايستاده اند

و در انتظار گرفتن قوت روزانه ي خود هستند .


مرد و زن همه از بامدادان منتظر بودند .


آخوند روشندل نيز به جمعيت پيوست و همچون ديگران به انتظار ايستاد و در دل مي گفت :


همانا اکنون خداوند تبارک و تعالي از من بسيار خشنود است که همچون ديگران هستم و از قدرت ديني خوداستفاده نمي کنم ..


از قضا کسي که روبروي ملاحسن ايستاده بود دختري زيباروي با پيراهن و دامني بسيار رنگين بود اما شيخ ملا حسن با خود گفت من اسير شيطان نمي شوم و چشمان خود را بر زمين دوخت


چندي نگذشته بود که مردم شاهد اتفاق عجيبي شدند .


دختر زيبا روي با عصبانيت سيلي درناکي را روانه ي ملاحسن کرد و فرياد زد " حرامزاده ".


مردم مات و مبهوت در تعجب ترجيح دادند

از صف خود خارج نشوند اما ساعتي نگذشته بود که باز دخترک سيلي دردناکتري را روانه ي شيخ کرد و با صداي بلند تري فرياد زد :

" پست فطرت


اما شيخ ملا حسن مظلوم در صف ايستاده بود و از خود دفاعي نمي کرد .

تعدادي خواستند از صفشان خارج شوند و ببينند چه شده است تا اگر هتک ناموسي شده سر ملا را از تن جدا کنند که فرياد سربازان حکومتي بلند شد

و مردم دريافتند جيره رسيده است .همهمه اي بلند شد و همه ماجرا را رها کردند و رو به سوي سربازان کردند .
تا شب همه ي مردم جيره ي خود را گرفتند .

 

هنگام برگشتن به خانه تعدادي از دوستان ملاحسن به او گفتند تو را چه شده بود و چه کردي که آن دختر بر تو سيلي زد ؟


شيخ ملا حسن , اين آخوند صاحب کرامت فرمود:
"والله در صف که ايستادم فکر خدا و خدمت به خلق بر من مستولي شده بود . آن دختر دامن ريبايي بر تن کرده بود و من چيز عجيبي در دامن او ديدم .


دامن آن دخترک لاي ماتحتش گير کرده بود و ماتحت آن زيبا رو متبرج شده بود .

من براي رضاي خدا و خدمت به خلق دستم را دراز کردم و دامنش را از ماتحتش خارج کردم و اين شد که آن دختر بر من سيلي زد ."


چون ديدم بسيار عصباني شده است استغفرالله گفتم و دامنش را در ماتحتش به جاي اول فرو بردم اما اين بار نيز آن ناجوانمرد مرا سيلي زد .

چه بگويم .

خدا همه را هدايت کند

.لعنت خدا بر شيطان رجيم !


براستي که چندي بعد شيخ ملاحسن از عارفان روزگار شد ...

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:10 | |







اس ام اس ؛جوك سري2

 

شکارچی اول: هندوستان که بودی شکار ببر هم رفتی؟

شکارچی دوم: البته، روزی برای شکار ببر به جنگل رفتم.

شکارچی اول: شانس هم آوردی؟

شکارچی دوم: بله، با ببری روبرو نشدم!

 

حیف نون خواب می بینه ماکارونی می خوره. صبح که بیدار می شه می بینه کش شلوارش

نیست!

 

ترکه سفره دلشو واسه دوستش باز می کنه، توش پر از نون بربری بوده!

فرستنده: مهدی

 

روزی افسر پلیس راهنمایی، دید که یک خودرو چراغ قرمزها رو رد می کنه و اصلاً عین

خیالش هم نیست که خلاف می کنه. خودرو رو متوقف کرد و از راننده پرسید: «چراپشت چراغ

قرمز توقف نمی کنی؟» راننده در حالی که کاغذی رو که در دست داشت نشون می داد گفت:

«جناب سروان تقصیر من نیست. روی این آدرس نوشته شده: چراغ اول را رد می کنی، چراغ

دوم را هم رد می کنی و بعداز چراغ سوم می پیچی دست راست!»

 

دو تا قمی با هم عروسی می کنن بچه شون می شه قمقمه!

 

معلم: چرا در نوشتن انشا از پدرت کمک نمی گیری؟

دانش آموز: آخه اون از دست شما دلخوره! چون شما هفته ی قبل به انشای اون نمره بدی

دادید!

 

یه خره باحسرت به اسب نگاه می کنه، می گه اى کاش تحصیلاتم رو ادامه می دادم!

فرستنده جوک: لیلا

 

معلم: چرا انشایی که درباره ی گربه نوشتی مثل انشای برادرته؟!

رضا: آقا اجازه چون ما یک گربه بیشتر توی خونمون نداریم!!

 

یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته رد می

شده،ه از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه… بعد از اینکه کمی تو چشم

هم نگاه می کنن… رقیبه می گه من هیچ وقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار

من عبور کنه… چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه ولی من این کار رو می کنم!

 

اولی: آقای دکتر، من فکر می کنم عینک لازم دارم.

دومی: بله حتما! چون این جا مغازه ساندویچ فروشی است!

 

روزی معلمی به شاگرد خود گفت: از روی درس 10 بار بنویس!

روز بعد شاگرد از روی درس شش بار نوشت. معلم به او گفت چرا از روی درس شش بار

نوشتی؟!

شاگرد گفت: بدبختی اینجاست که ریاضی مان هم ضعیف است!!!

 

تو شهر حیف نون اینا (!) کراوات مد شده... تا الان 50 نفر تلفات داشته!

 

به حیف نون می گن چرا درس می خونی؟ می گه درس می خونم تا دکتر بشم، مطب یزنم، پول

دربیارم، برم نیسان بخرم، باهاش کار کنم!

 

می خواستن حیف نون رو اعدام کنن، ازش می پرسن: آخرین حرفت رو بزن.

می گه: لعنت بر پدر و مادر اون کسی که بزنه زیر چهار پایه!

 

از حف نون می پرسن تحصیلاتت چیه؟ می گه PHD. می گن یعنی چی؟ می گه یعنی:

 

فحشهای جدید: از جلوی چشمام خفه شو، با من گوه نخور، وقتی با من حرف می زنی دهنت رو

ببند، ریدم تو اون کلاهی که می خواهی سر من بذاری، خودت گیر عجب آدم خری افتادی،

گردن درازی می کنی زبون کلفت؟

فرستندگان:

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:7 | |







اس ام اس ؛جوك سري1

اس ام اس خنده دار, جوک جدید سری ۱۴

 

غضنفر تو جاده داشته رانندگی می کرده ، یهو میبینه یه کامیون داره از روبروش میاد،میزنه رو ترمز میبینه ترمزش نمی گیره. رفیقشو صدا می کنه می گه : اصغر اصغر پاشو تصادفو ببین.

گر چه ما را نکنی یاد ولی ما هستیم / دل به امید پیامی که ندادی بستیم.

به علت بارش بی وفایی، جاده عشق لغزنده است، لطفا با محبت حرکت کنید !!!

هی!!!! ۳ راه بیشتر نداری:
۱ با من باشی
۲ با تو باشم
۳ توافق کنیم که با هم باشیم

قضنفره میره در خونه دوستش و هر چی در میزنه کسی درو باز نمیکنه با خودش میگه فکر کنم در خرابه بهتره زنگ بزنم

یارو میره ته استخر تا میاد بالا می گه : کاشی کاره عجب نفسی داشته !!!

در دریای نیلفام خوابهای شیرین شب ، صدف های رنگین خیال را می کاوم ، شاید مروارید رویای تو را در آن یابم

تقصیر دلم چیست اگر روی تو زیبا ست حاجت به بیان نیست که از روی تو پیدا ست من تشنه ی یک لحظه تماشای تو هستم افسوس که یک لحظه تماشای تو رویاست

تا خدا بنده نواز است به خلقش چه نیاز / می کشم ناز یکی تا به همه ناز کنم

روزی که عشق را قسمت کردند پرواز را به تو دادند …. قفس را به من ساز را به تو دادند …. غم را به من و من تشنه ی کویر دشت بارانم ….. مانند طایفه ی خاک می مانم و دشمن طوفان من هر شب این ساز را به بهانه ی تو به صدا در می آورم

روزی صد بار با هم خداحافظی کردیم اما افسوس معنای خداحافظی را زمانی فهمیدم که تو را به خدا سپردم!

کسی را که دوست داری آزادش بگذار !!! اگر قسمت تو باشد ٬ برمی گردد و گرنه ….. بدان که از اول قسمت تو نبوده است

تک درخت خاطراتم بر لب ساحل نشسته ، گر چه دوری از کنارم یاد تو در دل نشسته.

چندی ست که بیمار وفایت شده ام …… در بستر غم چشم به راهت شده ام …… این را تو بدان اگر بمیرم روزی …… مسئول تویی که من فدایت شده ام

کاش تو چایی بودی و من قندون، من خودمو فدات می کردم تا تو تلخی زندگی رو احساس نکنی.

مشترک محترم !!
با سلام
لطفا گوشی خود را خاموش کنید
چون می خوایم مخابرات را بشوریم…

صبر کردن دردناک است ، و فراموش کردن دردناکتر ، ولی از این دو دردناک تر این است که ندانی باید صبر کنی یا فراموش

شبی پرسیدمش با بیقراری به غیر از من کسی را دوست داری به چشمش اشک شد از شرم ساری میان گریه هایش گفت آری

عشق لالایی بارون تو شباست / نم نم بارون پشت شیشه هاست / لحظه ی شبنم و برگ گل یاس / لحظه ی رهایی پرنده هاست / لحظه ی عزیز با تو بودنه / آخرین پناه موندن منه

اگه تو دنیا هیچی هیچی نداشته باشی مطمئن باش سه چیز همیشه مال تو هست:خدای مهربون، فکرای قشنگ،قلب کوچیک من.

یه مرغه قرص اکس میخوره اسرائیلیها میگرنش. دلیلش رو میپرسند میگن: این مرغه همینطور که راه میرفته مدام می گفته: قدس قدس قدس …

از غضنفر می پرسن: بلندترین برج تهرون کدومه؟ می گه: آزادیه دیگه، معلومه که !!!
دو باره می پرسن: پس برج میلاد چی؟
جواب می ده: بابا شما خبر ندارین! اگه برج آزادی لنگ هاشو ببنده، از میلاد هم بلندتره!

میدونی بنی‌آدم اعضای یکدیگرند یعنی چی؟ یعنی مثلا تو جیگر منی!

توی زندگی انتخاب دو چیز خیلی سخته:
۱- همسر
۲- هندوانه

در کوچه های عشق دنبال تو می گشتم / حقیقت شب بود ترسیدم و برگشتم!

بی تو هرگز…



با تو… مامانم نمی ذاره!

یه نفر داشته برای مردم صحبت می کرده، می گه: اگه سگ بهتون حمله کرد باید این آیه قرآن را بخوانید.
حیف نون می گه: اما خوبه که آدم یک چوب هم با خودش داشته باشه، چون ممکنه همه سگها عربی بلد نباشند!

مگسه نامزدش رو می گیره تو بغلش، میگه: عزیزم! من تو را با هیچ گهى عوض نمی کنم!

برام دعا کن می خوام قلبمو عمل کنم. می خوام دریچه قلبم رو ببندم تا تو نتونی ازش بیای بیرون!

زندگی بدون عشق همچون باغ بدون آفتاب است که گل ها در آن مرده اند.

در جهان هرگز نشو مدیون احساس کسی،تا نباشد رایگان مهرت گروگان کسی،گوهر خود را نرن بر سنگ هر ناقابلی،صبر کن گوهر شناس قابلی پیدا شود

میدونی چراخانم ها کمترفوتبال یازی میکنند؟جون کمترپیش میاد یازده تاخانم راضی شن یه جورلباس بپوشن.

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:5 | |







اس ام اس در باره ي روز مادر

میلاد فرخنده و با سعادت اسوه تمام عیار مکارم و قله رفیع فضائل، صدیقه کبری، حضرت فاطمه زهرا (سلام الله علیها) و هفته ی بزرگداشت مقام زن و روز مادر را به همه مادران تبریک و تهنیت میگوئیم.

مادر ای معنی ایثار تو گل باغ خدایی*
توی روزگار غربت با غم دل آشنایی
مینویسم ازسرخط مادر ای معنی بودن
مینویسم تا همیشه توئی لایق ستودن

 

*شد جهان پرشور و غوغا

صفحه ی گیتی مصفا

بیت احمد طور سینا

پانهد زهرا-س به دنیا

 

 

*در آسمان آبی دلم، جایی برای ابرها نیست

مادرم! دعایم کن که با دعایت، دلم خانه دردها نیست

 

 

*مادر ای یگانه ام
خوبی ومستانه ام
دوریت باشد غمم
میكند دیوانه ام

 

 

*ای كه تو بعد از خدا
عشق صادق در زمین
تا كه دلتنگ می شوم
تو هستی  وهمین

 

 

*گرانبهاترین هدیه خدا مادر است / که ز هر گل و بستان بهتر است / صلوات فرست برای سلامتیش / که عشقش ز هر عشقی سرتر است.

 

 

*فاطمه یعنی شرف،یعنی حجاب, فاطمه فخر زنان، روز حساب

فاطمه یعنی رضای کردگار

شاهکار  خلقت  پروردگار.

 

 

 

 


 

 

 

 

*An angel asked me a reason why I care for u so much. I told her I care for u some much coz… There's no reason not to.

*There are 3 steps to happy happiness, 1 you, 2 me, 3 our hearts 4 eternity!

Each friend represents a world in us. A world possibly not born until they arrive. Thanks for making my world complete.

*y do i txt u? its my choice. its my way of sayng i rmmber u. y do i rmmber u? its my choice. it proves dat i care. y do i care? dnt knw, its not my choice but my heart's.

*I admit I'll never be the perfect friend. I'll never be there always. I may not make u smile at times but there is one thing I admit I could do. To be the person I could be for you.

*If i were a tear in ur eye, i wood roll down onto ur lips, But if u were a tear in my eye,i wood never cry as i wood be afraid 2 lose u!

*Love has its ups and downs, its twists and turns. Love leaves you pain, teaches u until you learn and even if love takes so long, it always takes you to where you belong.

*If had the letters "HRT", I can add "EA" to get a "HEART" or a "U" and get "HURT". But I'd rather choose "U" and get "HURT" than have a "HEART" without "U".

 

  • آخرین ویرایش:سه شنبه 19 خرداد 1388
  • برچسب ها:English Sms love ،

 

*شبها چراغ دلت رو روشن بزار تا فرشته ها راه پاکی رو گم نکنند ، شبهای بی فرشته سنگین میگذره مثل شبهای بی تو …

 

*وقتی عشقت تنهات گذاشت … نگران خودت نباش که بدون اون چی کار کنی ، شرمنده ی دلت باش که بهت اعتماد کرد !

 

*هر قطره ی اشک نشان دل شکستگی است ، هر سکوت نشانه ی تنهایی است ، هر لبخند نشانه ی مهر است و … هر اس ام اس نشانه ی یاد شما در دل من !

*زندگی کودکیست ، اگر می خواهید به خواب نرود همیشه او را سرگرم کنید !

 

### o-<-< ###

می دونی این چیه ؟

*این منم خوابیدم رو ریل قطار ، تا اس ام اس ندی پا نمی شم .

 

*داش سام علیک !

با اجازت روغن ماشینتو خالی کردم و به جاش خون جیگرمو ریختم ، تا هر وقت استارت زدی به عشقت بسوزم .

ذت زیاد

 

 

من منتظرت شدم ولی در نزدی

بر زخم دلم گل معطر نزدی

گفتی كه اگر شود می آیم اما

مرد این دل و آخرش به او سر نزدی

 

فافاسی - اس ام اس های عاشقونه

 

در جوانی غصه خوردم هیچ کس یادم نکرد / در قفس ماندم ولی صیاد آزادم نکرد / آتش عشقت چنان از زندگی سیرم بکرد / آرزوی مرگ کردم مرگ هم یادم نکرد.

 

فافاسی - اس ام اس های عاشقونه

 

تو رو خواستن اشتباه بود - تو رو دیدن یه گناه بود - دلم از گناه نترسید - که وجودت چون پناه بود

 

فافاسی - اس ام اس های عاشقونه

 

اندیشیدن به پایان هر چیز شیرینی حضورش را تلخ می کند... بگذار پایان تو را غافلگیر کند درست مانند آغاز

 

 

دل که رنجید از کسی خرسند کردن مشکل است

شیشه بشکسته را پیوند کردن مشکل است.

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 20:3 | |







اس ام اس


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:54 | |







اس ام اس در باره ي استقلال

 

 

 

ﺑﻨﺎﻡ ﺍﺳﺘقلال ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻗﻬﺮﻣﺎﻥ

¤*¨¨*¤.¸¸…¸.¤
¸..
ESTEGHLAL
..
.¸.¤*¨¨*¤.¸¸.¸.¤*
..
…☻
…..▌
…./...

.

.

.

اس ام اس استقلالی

الا فرهاد غزال تیز پایم / مکن سوراخ لنگ با وفایم


منم شیث رضایی پرسپولیسی/ نما رحمی بحال ناله هایم

ته جدول نشسته مات و زارم / ازین ماتی بگو کی در می آیم

تو گفتی آی بدو بسکه دویدم / شکسته ساق های هر دو پایم !

.

.

.

پیامک استقلالی

برنده بازی دربی کدام تیم است ؟

الف ) استقلال

ب ) پـَـَـ نــه پـَـَــــ پرسپولیس!

.

.

.

اس ام اس داربی

غم قفس به کنار

آنچه عقاب را میمیراند ، شاخ بازی تیم های انتهای جدول است !

.

.

.

شنیدم دارن یه قانون جدید میذارن که فوتبال از ثانیه هشت شروع بشه

آبروی تیم های زود گل خور نره !

.

.

.

اس ام اس طرفداران استقلال

از یه پرسپولیسی میپرسن رفت و برگشت باختن به استقلال بدتر بود

یا نداشتن قهرمانی تو آسیا ؟

میگه : تا حالا از مس سرچشمه ثانیه ۷ گل نخوردی !

.

.

.

اس ام اس داربی ۹۰

در آستانه ببازی استقلال و پرسپولیس قیمت ایزی لایف به شدت گران شد.

کارشناسان دلیل این افزایش قیمت را

تقاضای زیاد پرسپولیسی ها برای روز  دربی میدانند !

.

.

.

شعار استقلالی

به نظر شما نتیجه بازی استقلال و پرسپولیس چگونه است؟

۱٫گزینه ۲

۲٫ گزینه ۳

۳٫گزینه ۴

۴ برد استقلال !

.

.

.

هواداران به پا خیزید از امروز /  حمایت ها کنید از تیم پیروز

طرفداران آبی کوه وارند / همیشه رنگ دریا دوست دارند

طرفداران قرمز در زوال اند / که میدانی زقومی بیخیال اند

طرفداران قرمز یک حسودند / نمیدانی مگر بی کاره بودند

بیا ما هم به قرمز ها بخندیم / و در ها را به رویشان ببندیم !

.

.

.

اس ام اس طرفداران استقلال

علی فتح الله زاده در آستانه دربی اعلام کرد:

با شرکت ایزی لایف بر سر حمایت مالی از باشگاه به توافق رسیده ایم

و قرار است ایزی لایف ۳۰۰۰۰ پوشک را در بازی با پرسپولیس بین تماشاگران

پرسپولیس پخش کند.

او دلیل این کار را اهمیت به نظافت ورزشگاه بعد از بازی دانست !

.

.

.

اس ام اس ضد پرسپولیسی

حبیب کاشانی : ب ت ثی ستس

مترجم : میگن پوشک فقط پوشک مای بی بی

حبیب کاشانی : تا را سو اس

مترجم : میگن من این پوشک رو به هوادارانمون برای بازی جمعه پیشنهاد می کنم !

.

.

.

خون تا ابد سرخ خواهد ماند ،  البته درون رگهای آبی !

استقلال قهرمان

.

.

.

برنامه حمید استیلی برای شکر گذاری در بازی با استقلال اعلام شد :

در صورت باخت با اختلاف ۶ گل سجده شکر + امام زاده صالح

با اختلاف ۴ گل سجده شکر + امامزاده داوود

با اختلاف ۲ گل نماز شکر دسته جمعی + مشهد مقدس

تساوی نماز شکر ۲۰میلیونی با حضور تمام لنگیا + مکه مکرمه !

.

.

.

کاشکی “ته جدول” هم مثل “ته دیگ” باحال و خوشمزه بود!

اندر اعترافات یک پرسپولیسی

.

.

.

آبی تر از آنیم که زنگار پذیریم

نانخور نشدیم بزور که ادبار بگیریم

تاجیم چو الماس که بر اوج نشینیم

چون لنگ نه آیم که جای شلوار بگیریم !


.

.

.

آدما ۲ دسته اند:

یا تو زندگیشون واسه خودشون کسی میشن

یا طرفدار پرسپولیس میشن !

.

.

.

استقلاله قهرمانه  / تیمی که حریف نداره

شب تاره لنگ پاره /  تیمی که چاره نداره !

.

.

.

عشقت کرده توو جون من ریشه / تو قهرمان منی همیشه

بذار بگن هرچی که دوست دارن / تیمی استقلال من نمیشه

.

.

.

قسم به هر چی مرده / پرسپولیسی نامرده

قسم به هر چی تیمه / پرسپولیسی یتیمه

قسم به هر چی عشقه / تیم ابی با عشقه

.

.

.

می خوام دنیا نباشه / اگه اس اس نباشه

می خوام فوتبال نباشه /  اگه اس اس نباشه

می خوام این لیگ نباشه / اگه اس اس نباشه

نباشه هر کی می خواد / تیم اس اس نباشه

.

.

.

دربی منتظر مـــاست بیــا تــا برویـــم / اشک لنگی به راست بیا تا برویم

جمعه روز آبی هاست بیا تا برویم / تیم حمید جوون سوراخه بیا تا برویم !

.

.

.

یه پرسپولیسی میره پیش یه پیشگو میگه تیم ما کی قهرمان می شه؟

پیشگو یه کم به دستش و گوی جادوییش نگاه می کنه، می گه والا من بیشتر از

صد سال نمی تونم پیشگویی کنم !!!

.

.

.

این مایه سرور و خوشبختیست که فلک از رنگ قرمز خالیست

تلاءلو آسمان را می بینی؟ گویند که خدا هم استقلالیست!

.

.

.

این اس اس منه / دوسش دارم خیلی زیاد

قهرمانی بهش میاد/ دوسش دارم خیلی زیاد !

.

.

.

این روزها همه پرسپولیس رو گل باران میکنند ! شما چطور !!؟

.

.

.

قرمز های زمونه رو دارن یه جا دار میزنن / به جای عکسشون تو قاب یه عکس خیار میزنن

تیم ما قهرمان میشه هم تو ایران هم آسیا / تو گوش پرسپولیسی ها سیلی آبدار میزنن

کاشانی چی شد؟ قطبی کجاست ؟ / هیچی یه جا نشستن و دارن با هم زار میزنن

استقلال قهرمانه و پرسپولیس هم که سوراخه / آبی های محلمون دارن اینو جار میزنن

کاشانی میره خونشون قطبی میره پیش زنش / توی روزنامه واسشون خدا نگهدار میزنن

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:53 | |







اس ام اس درباره ي پرپوليس

 

 

¤*¨¨*¤.¸¸…¸.¤\
\¸.♥.
PERSPOLIS
.♥.\
.\¸.¤*¨¨*¤.¸¸.¸.¤*
..\
…\☻
…..▌\
…./.\

.

.

.

امسال پرسپولیس چند تا گل به استقلال میزنه ؟

فال گیر: به زار ببینم….

والا تعدادش انقدر زیاده تو فنجون جا نمیشه دید ! باید با پارچ ببینم !!

.

.

.

اس ام اس پرسپولیسی

به استقلالیه میگن درد عشق بدتره یا درد دندون ؟

میگه هنوز تو دربی ۶ تا گل نخوردی !!

.

.

.

شعر پرسپولیسی

محمد نوری:

این بار طوری گل می زنیم که با فوتوشاپ هم مردود نشود !

.

.

.

شعر پرسپولیسی

چه خوش گفت فردوسی پور در نود /  که قرمز به آبی برنده شود

میازار اس اس که کیسه کش است /  که دل دارد و بر همینش خوشست

چو شش تا بخوردست از روزگار / دگر آبیان را نماندست قرار

تو کز محنت دسته سه بی غمی / سرافراز و سرخی، بخندا همی

توانا بود هرکه قرمز بود /  ز شیشتا دل شیر غران بود !

.

.

.

اس ام اس طرفداران پرسپولیس

برنده بازی دربی کدام تیم است ؟

الف ) پرسپولیس

ب ) پـَـَـ نــه پـَـَــــ استقلال !

.

.

.

در آستانه ببازی استقلال و پرسپولیس قیمت ایزی لایف به شدت گران شد

کارشناسان دلیل این افزایش قیمت را

تقاضای زیاد استقلالی ها برای روز  دربی میدانند !

.

.

.

اس ام اس ضد استقلالی

نظر سنجی برنامه نود

به نظر شما نتیجه بازی استقلال و پرسپولیس چگونه است؟

۱٫گزینه ۲

۲٫ گزینه ۳

۳٫ گزینه ۴

۴٫ برد پرسپولیس !

.

.

.

پیامک مخصوص پرسپولیس

میان رنگهای باغ هستی / فقط قرمز جدا کردن چه زیباست

تورا ای پرسپولیس، محبوب دلها / زعمق جان دعا کردن چه زیباست

پس از هر برد وهر پیروزی تو / غم دل را رها کردن چه زیباست

ز بهر برد تو بر تیم آبی / توکل بر خدا کردن چه زیباست

تو در فوتبال ایران بهترینی / تو را سرور صدا کردن چه زیباست

.

.

.

شعر در مورد علی کریمی

علی کریمی با لبی خندون ، تاجو سوراخ میکنه با یه برگردون !

.

.

.

علی فتح الله زاده در آستانه دربی اعلام کرد:

با شرکت ایزی لایف بر سر حمایت مالی از باشگاه به توافق رسیده ایم

و قرار است ایزی لایف ۳۰۰۰۰ پوشک را در بازی با پرسپولیس بین تماشاگران

استقلال پخش کند. او دلیل این کار را اهمیت به نظافت ورزشگاه بعد از بازی دانست !

.

.

.

پرویز مظلومی : ب ت ثی ستس

مترجم : میگن پوشک فقط پوشک مای بی بی

پرویز مظلومی : تا را سو اس

مترجم : میگن من این پوشک رو به هوادارانمون برای بازی جمعه پیشنهاد می کنم !

.

.

.

برنامه پرویز مظلومی برای شکر گذاری در بازی با استقلال اعلام شد :

در صورت باخت با اختلاف ۶ گل سجده شکر + امام زاده صالح

با اختلاف ۴ گل سجده شکر + امامزاده داوود

با اختلاف ۲ گل نماز شکر دسته جمعی + مشهد مقدس

تساوی نماز شکر ۲۰میلیونی با حضور تمام آبی ها ! + مکه مکرمه !!

.

.

.

تو که ۶ـتات خیلی قشنگه

ادعاهات خیلی عجیبه

تو که این همه نگاهت

واسه داور خیلی لطیفه

می دونستی ۶ـتا ، شکل یه نقاشیه که

کیسه کشو توش میشه دید

می دونستی یا نه ؟ می دونستی یا نه ؟

می دونستی پرسپولیس تا به ابد سرورته؟

می دونستی یا نه؟

می دونستی رفتنت به دسته ۳ ، کاریه که هیشکی نکرده؟

می دونستی یا نه؟ می دونستی یا نه؟

.

.

.

پایان رنگ آبی شبی سیاه و تار است

عشق به رنگ« قرمز» همیشه افتخار است . . .

.

.

.

آیا میدانستید:

تا به حال ۶ تایی نشدیم

تا به حال دسته ۳ نرفتیم

بیشترین تعداد قهرمانی را در کل ادوار برگزاری لیگ فوتبال ایران داریم!!

 بیشترین تعداد لژیونر را در اروپا داشته ایم!!

آقای گل جهان پرسپولیسی است!!

بشترین تعداد عنوان بهترین بازیکن آسیا برای پرسپولیسی هاست!!

پرطرفدارترین تیم آسیا پرسپولیس است!!

در ایران فقط پرسپولیسی ها افتخار حضور در جام باشگاه های اروپا و گلزنی در آن را داشته اند!!

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:52 | |







كد هاي مخفي گوشي سوني اريكسون

کدهای مخفی سونی اریکسون

 

خيلي خوشحالم كه افتخار نويسندگي در اين سايت نصيب من شد . قبل از اينكه اينجا بنويسم خودم وبلاگ داشتم و دارم ، ولي از مطالب مفيد و آموزنده اينجا خيلي استفاده كردم ... بدون شك يكي از بهترين سايتها در زمينه موبايله ... اينو به اين دليل نمي گم كه نويسنده اين سايت هستم نه ... خود شما قضاوت كنيد ! ...

کد های مخفی موبایل سونی اریکسون در ادامه مطلب.

خيلي خوشحالم كه افتخار نويسندگي در اين سايت نصيب من شد . قبل از اينكه اينجا بنويسم خودم وبلاگ داشتم و دارم ، ولي از مطالب مفيد و آموزنده اينجا خيلي استفاده كردم ... بدون شك يكي از بهترين سايتها در زمينه موبايله ... اينو به اين دليل نمي گم كه نويسنده اين سايت هستم نه ... خود شما قضاوت كنيد ! ...

کد های مخفی موبایل سونی اریکسون در ادامه مطلب.
خيلي خوشحالم كه افتخار نويسندگي در اين سايت نصيب من شد . قبل از اينكه اينجا بنويسم خودم وبلاگ داشتم و دارم ، ولي از مطالب مفيد و آموزنده اينجا خيلي استفاده كردم ... بدون شك يكي از بهترين سايتها در زمينه موبايله ... اينو به اين دليل نمي گم كه نويسنده اين سايت هستم نه ... خود شما قضاوت كنيد ! ...

 

من سعي مي كنم كه مطالب وبلاگ را يواش يواش به اينجا منتقل كنم ...

براي شروع كدهاي مخفي سوني اريكسون را که درخواست های زیادی هم داشت را برای شما دوستان مي گذارم ... يكي از اين كدها براي تست گوشي هاي سوني اريكسون خيلي عاليه ...


نکات و کدهاي مخفي براي گوشي هاي سوني اريکسون هست که حتي موقع خريد گوشي هم به شما کمک مي کند ... زماني که يه گوشي رو مي خواهيد بخريد مي تونيد با اين کدها اون گوشي رو کاملا تست کنيد ( اسپيکر - زمان مکالمه - دگمه ها - دوربين - فلاش و ... )

توضيحات:
> به معناي حرکت دادن جوي استيک گوشي به سمت چپ
< به معناي حرکت دادن جوي استيک گوشي به سمت راست


به ترتيب از سمت چپ به راست کدها را وارد کنيد:

*>*>>*<
دسترسي به
service menue

در اين قسمت مي تونيد گوشيتون رو کاملا تست کنيد ...


11*>*>>*<
ورژن فيرم وير ( سيستم عامل ) گوشي را نشان مي دهد.


#06#*
نمايش سريال نامبر گوشي


براي اينکه سريع حالت بي صدا (
silent ) گوشي را فعال يا غير فعال کنيد بايد کليد c را فشار داده و نگه داريد.


با فشردن هر حرفي بر روي صفحه گوشي و نگه داشتن آن شما وارد
Address Book گوشي شده و ليست نامهائي که با آن حرف شروع مي شوند را خواهيد ديد. براي مثال با نگه داشتن دگمه شماره 5 گوشي ، شما وارد آدرس بوک گوشي شده و ليست تمام نامهائي را که با حرف j شروع مي شوند را خواهيد ديد.


در حالت دوربين:
دگمه 1 : انتخاب رزولوشن عکس
دگمه 2 : انتخاب حالت عکس برداري در شب
دگمه 3 : انتخاب حالت جلوه هاي ويژه
دگمه 4 : انتخاب حالت
self timer براي عکاسي با تاخير
دگمه 5 : انتخاب فلاش
دگمه بالا و پائين ولوم : تغيير بزرگنمائي (
zoom )


جهت قفل شدن صفحه کليد گوشي و همچنين اجراي
screen saver دگمه هاي * و lock را فشار بدهيد.


اتصال سريع:
در حالت استندباي دگمه
more را فشار بدهيد تا گزينه هاي infrared , Bluetooth , silent , phone statues , shortcuts customizing ظاهر بشوند.


با گزينه
shortcuts customizing ميتوانيد هرکدام از جهتهاي جوي استيک را به عنوان يک کليد ميانبر جهت وارد شدن به يک منوي خاص تعريف کنيد.


تغيير سريع روشنائي صفحه تصوير:
در حالت دوربين برويد و سپس درحاليکه دگمه * را نگه داشته ايد با حرکت جوي استيک به بالا و يا پائين روشنائي صفحه را کم و زياد کنيد.

منبع: ای ار تی سی ای

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:51 | |







تماس رايگان ايرانسل

aتماس رایگان

سلام دوستان عزیز با توجه به فراگیر شدن این روش در این پست
آموزش تماس رایگان به مدت 90ثانیه ( 1دقیقه و سی ثانیه ) برای شما آماده کرده ام!
این روش بسیار بسیار ساده و پیش پا افتاده است و مطمئنا بعد از خواندن آموزش بسیار شگفت زده خواهید شد.
این روش جدید و نو اختصاصی سایت  میباشد.

نکته مهم :

این روش فقط و فقط از خطوط ایرانسل به سایر خطوط قابل اجراست و بر روی خطوط خود ایرانسل به هیچ وجه عمل نخواهد کرد. ( یعنی فقط میتوانید با سیم کارت های ایرانسل شماره هایی نظیر تلفن های ثابت و کلیه خطوط شرکت همراه اول را شماره گیری کنید )

آموزش :

ابتدا مقادر شارژ سیم کارت ایرانسل خود را مشاهده نمایید و آن را به خاطر بسپرید.
بعد از شماره گیری مقصد(
web9.ir) به عنوان مثال 0912xxxxxxx یا 888xxxxxxx بلافاصله بعد از شنید اولین بوق ممتد تماس کلید * روی موبایل خود را یکبار فشار دهید !


پس از این عمل خواهید دید که گوشی شما هنوز در حال تماس است اما صدا کاملا رد و بدل میشود.
به مدت 90ثانیه شما میتوانید به صورت کاملا رایگان و بدون کم شدن شارژ صحبت کنید و پس از قطع دوباره به همین روش شمار گیری کنید. حال مجددا شارژ سیم کارت خود را مشاهده کنید! جالب بود نه؟
این روش توسط خود بنده روی کلیه خطوط ایرانسل از قبیل 935, 936, 937و گوشی های سونی اریکسون و سامسونگ کاملا تست شده و تضمینی میباشد.


دقت کنید بعد از زدن ستاره نباید هیچ شکلی روی گوشی شما ظاهر بشه یعنی باید گوشی در حالت تماس باقی بمونه ( در صورتی که بعد از اولین بوق * را زدید و شکل * روی گوشی شما ظاهر شد این ترفند روی گوشی شما جواب نخواهد داد , بهتر است برای استفاده از این ترفند از گوشی سونی اریکسون و سامسونگ استفاده کنید )

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:50 | |







انترنت رايگان ايرانسل

اینترنت رایگان ایرانسل

 

 

 

آموزش رایگان کردن اینترنت ایرانسل 100 % تضمینی


برای گوشی های نوکیا :

از منوی اصلی وارد Tools شوید

سپس وارد setting شوید
حال در صفحه بعد
connection را بزنید

وارد access points شوید و در صورتی که قبل از این کانکشن ایرانسل با تنظیمات ایرانسل ...

آموزش رایگان کردن اینترنت ایرانسل 100 % تضمینی


برای گوشی های نوکیا :

از منوی اصلی وارد Tools شوید

سپس وارد setting شوید
حال در صفحه بعد
connection را بزنید

وارد access points شوید و در صورتی که قبل از این کانکشن ایرانسل با تنظیمات ایرانس ساخته اید آنرا پاک کنید و خودتون یه کانکشن درست کنید

بعد از ساخت کانکشن یه مرحله به عقب برگردید

پایین تر از access point یه گزینه به اسم sip setting هست ! وارد اون بشید

حال در صورت وجود profile در آنجا وارد آن شوید ( اگه نبودadd new رو بزنید و یک پروفایل بسازید )

حال وارد پروفایل شوید

منوی proxy server رو بیابید

واردش بشید و تو قسمت proxy server address و قسمت port کدهایی رو که می زارمو وارد کنید !

کار روی گوشی تمومه ! روی 99% وشیا با اینکار دیگه استفاده از جی پی آر اس پول نمی ندازه ! اما بازم بهتره گوشیو وصل کامپیوتر کنید تا دیگه 100% پول نندازه و سرعتشم خیلی بهتر می شه !

شما با اینکار انگار یه خط ADSL کاملا مجانی دارید !

البته یه وقتایی Gprs ایرانسل قطع می شه که اوناش ایراد از خود ایرانسله !


حالا بریم سر وقت گوشیه اریکسون :

--------------------------------------------------------------------------

خوب برای اینکار ابتدا آموزش برای گوشیه اریکسون :

در اینجا تنظیمات مربوط به گوشی های سونی اریکسون را آورده ایم:
منوی زبان انگلیسی:
به آدرس زیر در گوشی خود بروید:
Menu/Settings/Connectivity/Internet Settings/Internet Profiles
به اینجا که رسیدین اگر تنظیمات شما استاندارد بود ِدو وضعیت
Irancell-GPRS و Irancell-MMS را خواهید دید که باید این دو وضعیت را پاک کنید...
حالا گزینه
New Profile را انتخاب کنید و یک نام برای آن انتخاب کنید.
بعد در گزینه ی
Connect Using وضعیت Irancell-GPRS را قرار دهید و در آخر Save کنید.
به
Internet Profiles بر گردید و روی وضعیتی که ساخته اید More را بزنید و سپس Settings را انتخاب کنید.
در آنجا گزینه ی
Use Proxy را فعال کنید و در قسمت Port و Proxy کد هایی که در ادامه آورده ایم قرار دهید.
در آخر هم
Save را بزنید و وضعیتی را که ساخته اید را انتخاب کنید و خیلی راحت به اینترنت بروید و نگران هزینه هم نباشید.
-----------------------------------------------------------------


تنظیمات بر روی کمپیوتر :

در صورتی که از اینترنت اکسپلوره استفاده می کنید

ابتدا از منوی tools وارد internet option شوید

در صفحه باز شده از منوهای بالا connection رو بزنید !

حال در صفحه ای که می آید در صورتی که گوشیه خودتونو وصل کمپیوتر کرده باشید و نرم افزار گوشیتونو نصبیده باشید تو قسمت مودم ها اسم گوشیتونم هست

روز اسم گوشیتون کلیک کنید و setting رو کلیک بفرمایید ! :دی

خوب حالا تو این صفحه جایه سومی که تیک غیر فعال داره رو تیک بزنید ( اونجایی که نوشته use proxy ... )

حالا همون آدرس پروکسی و پورت که توی گوشیتون می دیم وارد کنیدو اینجام وارد کنید ( باید همون یکی رو وارد کنید )

 

_____________________________________


توضیحات :

برای مثال در Internet Explorer7 :
به قسمت
Tools رفته و در آن جا Internet Options را انتخاب کنید و در آنجا به قسمت Connections رفته و در آنجا مودم گوشی خود را انتخاب کنید و قسمت Settings را انتخاب کنید و قسمت Proxy Server را علامت دار کنید و آدرس پروکسی و پورت را در آنجا وارد کنید و OK را بزنید.

۱۰.اگر ایرانسل برای شما تنظیمات را فرستاد به هیچ عنوان قبول نکنید.

1. در اکثر سیمکارت ها باید شارژ شما حتما ۰ باشد تا بتوانید از این سرویس استفاده کنید. ولی روی سیم کارت غیر صفر هم در اکثر موارد جواب می دهد ! ۲. اینترنت ایرانسل ساعتی نیست و به صورت کیلوبایت می باشد یعنی هر چقدر استفاده کنید همان قدر پول می دهید. در نتیجه اگر شما ۲۴ ساعت هم Connect باشید نباید پولی بدهید. ۳.استفاده از پروکسی ها برای بار اول کاملا رایگان است و اگر شما برای بار دوَم استفاده کنید پول کم می کند در نتیجه باید اعتبار شما ۰ باشد تا پولی کم نکند. ۴.اگر از GPRS بر روی PC استفاده می کنید باید آدرس پروکسی و پورت را در مرورگر خود در قسمت تنظیمات آن وارد کنید. ۵.پروکسی هایی که پورت ۳۱۲۸دارند همیشه فعال نیستند و با آنها نمیشود آپلود کرد ولی در عوض بیشترین سرعت را در هنگام دانلود دارند. ولی این پورت 3127 رو هم که گذاشتم تمامی نیاز های شما رو بر آورده می کنه ! آپلود ، مسنجر ، داونلود و ... !!! ۶.دقت داشته باشید که سایت های دیگری هم این خدمات را ارایه می کنند و با تبلیغات دروغین قصد فریب شما را دارند و از شما هزینه ای گزاف دریافت می کنند تا به شما آدرس پروکسی و پورت بدهند اما ما این کار را رایگان برای شما انجام داده ایم پس انتخاب با خودتان است. ۷.سایت ما شاخه و شعبه ای ندارد و آدرس های مشابه مثل گزینه ۶ می باشند. ۸. جلوی فیلترینگ ایرانسل را نمی شود با پروکسی گرفت. ۹.استفاده از YAHOO Messenger بر روی PC فقط با پورت ۸۰۸۰ امکان پذیر است. پس از باز کردن یاهو مسنجر از منوی messenger پس از ورود به connection ... در قسمت use roxy تیک بزارید و اونجا هم پروکسی رو وارد کنید ! کلا هر جا که بخواین استفاده کنید باید این پروکسی رو وارد کنید ! ولی من پیشنهاد می کنم برنامه تریلیان رو که مخصوص چت هست رو داونلود کنید چون با همه پروکسی هایی که میدیم آیدی رو باز می کنه و سرعت بسیار خوبی نسبت به یاهو مسنجر دارره و امکاناتشم بی نظیره ! من خودم 2 سالی می شه این برنامه رو جایگزین یاهو مسنجر کردم و با این برنامه می چتم !
خوب حالا بریم سر اصل قضیه و دادن آدرس پروکسی و پورت :

Port :3127
Proxy address : 210.125.84.15

نقطه ها رو حتما باید بزارید !

 

 

 

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:49 | |







اس ام اس رايگان ايرانسل

اس ام اس / SMS رایگان ایرانسل

 

اس ام اس / SMS رایگان ایرانسل
می خواهم آموزش را به شما یاد بدم كه بدون كم شدن حتی 1 ریال و بدون وارد كردن كد خاصی به راحتی
SMS ارسال كنید (( بدون پرداخت هزینه ))
شاید خیلی از دوستان این كار را قابل انجام ندادنند ولی باید باور كرد كه هیچ كاری نشدنی نیست و طبق همان حرفی كه در گذشته زده ام :
ما می توانیم اگر بخواهیم

امیدوارم از این سرویس مخفی و جدید استفاده لازم را ببرید و در موقع ارسال پیامك ها به یاد ما نیز باشید .
هرچند كه بیش از 1 هفته هست به دوستان قول داده بودم این آموزش را بزارم ولی به دلایل مشكلات شخصی نتوانستن این كار را انجام بدم .

خوب حالا بهتره بریم سر وقت آموزش این عمل جالب
انجام این كار بسیار راحت هست و تنها باید بو دستورات زیر عمل كنید .

1 - ابتدا وارد تنظیمات (( setting )) گوشی خود در بخش SMS ها شوید .

2 - سپس به قسمت message center خود بروید و یك سرویس جدید با نام spider ایجاد كنید و در قسمت وارد كردن اعدداد از كدد زیر استفاده كنید :

HTML Code:
+233244550190000
دقت كنید كه + ابتدا قرار بگیرد و اعداد بعد از آن باشد .
بعد وارد كردن این كد و سایت یك پایگاه سرویس جدید پیام آن را ذخیره كنید و به صورت پیش فرض انتخاب كنید .

3 - حال به مهمترین قسمت آموزش رسیدیم .
شما میخواهید پیامی را به كسی ارسال كنید ولی با ارسال پیامكهای معمولی مقداری متفاوت هست .
شما متن خود را تایپ میكنید و شماره را هم وارد میكنید ولی :

نباید متن شما از اندازه 1 پیامك بیشتر باشد .
یا به صورت دقیقتر بگویم كه :
اگر در زمان تاپیك دقت كرده باشید با نوشتن هر كله به شما می گوید كه چند حرف دیگر شما می توانید بنویسید تا یك پیامك شود .
شما باید زمانی كه تعدا حروف به 5 عدد رسید متن خود را پایان دهید .
یعنی باید 5 باقی بماند تا این كه یك پیامك كامل شود .

بعد از این كار SMS را برای فرد مورد نظر ارسال می كنید .


نكته :

1 - با این روش پیامك در قسمت outbox شما می ماند و به sendbox انتقال نمی یابد .
ولی پیاك ارسال می شود .

2 - با این روش هیچ گونه پیام تحویلی دریافت نخواهید كرد .

3 - حتماً باید 5 حرف تا كامل شدن متن بگذارید تا به صورت رایگان محصوب شود .


امتحان کنید و اگه جواب داد همینجا اعلام کنید.

 


[+] نوشته شده توسط سلمان در 19:44 | |