*** روزی حضرت محمد از مسجد خارج شد و دید شیطان بیرون درب مسجد ایستاده است!
از او پرسید :چرا اینجا ایستاده ای ؟
شیطان گفت: خدا مرا فرستاده است برای اینکه هرچه میخواهی از من بپرسی و من هم
از روی صدق و راستی پاسخت را بگویم !!!
حضرت فرمود :چرا امت مرا از نماز جماعت منع میکنی ؟
شیطان گفت:هرگاه امت تو به قصد نماز جماعت از خانه بیرون میروند، من به تب شدیدی دچار میشوم!
و این تب از بین نمیرود مگر اینکه نمازگذارانت از هم جدا شوند!
رسول خدا فرمود :چرا امتم را از دعا و طلب علم منع میکنی؟
شیطان گفت: به این سبب که وقتی آنان در طلب علم میروند یا دعا میکنند ، حالتی از کری و کوری به من
دست میدهد. و تا زمانیکه آنها دست از علم و دعا بر ندارند در همان حالت میمانم.
حضرت فرمود: چرا آنها را از خواندن قرآن منع میکنی ؟ چرا آنان را از جهاد منع میکنی ؟
چرا راه رفتن به حج را بر آنها می بندی ؟ چرا نمیگذاری صدقه بدهند ؟؟؟
و شیطانه أبوحارث چنین پاسخ داد:
وقتی امت تو قرآن میخوانند، من همانند سرب آب میشوم.
وقتی به قصد جهاد از خانه خارج میشوند بندی بر پاهایم میبندند.تا وقتیکه از جهاد بازگردند.
وقتیکه آنان به قصد حج از خانه خارج میشوند،مرا در غل و زنجیر میکنند تا وقتیکه حج تمام شود.
و هرگاه قصد صدقه دارند ،أره بر سرم میگذارند و مرا مانند چوب می برند***
لعنت بر مکرهای شیطان !!!